بررسی استراتژیک - دیپلماسى ایرانی/ واقعیت این است که دو دلیل در مورد خشونتهاى رخ داده در کشور لیبى وجود دارد.اول ساختار سیاسى قذافى توانایى بکارگیرى راهحلهاى دیگر را ندارد. نه از لحاظ فکرى و نه از نظر سازمانی. نداشتن چنین توانایى تنها گزینه را که سرکوب است در برابر او قرار داده.
البته شخصیت قذافى و ویژگىهایى که دارد نیز به این مساله کمک مىکند. زمانى که قذافى با کودتا به قدرت رسید، از میان همه راه حلهاى جهانى حتى در انقلاب کردن تنها راهحل را اقدام مسلحانه مىدانست.معمر قذافى در گوشه گوشههاى افریقا همیشه راهحلهاى نه سیاسى بلکه مسلحانه و خشنونتآمیز را پیشنهاد داده است. همانطور که مىدانید او از دوستان اقاى بارانگ در جنوب سودان بود که جنگ شدیدى با دولت سودان داشتند و قذافى به او کمک مىکرد.
دیگر در تونس راهحل امتیازدهى و در مصر سیاست مشت آهنین و امتیازدهى انتخاب شد. ولى در لیبى، بحرین و یمن با سیاست مشت آهنین برخورد مىشود. یمنىها تا اندازهاى عقبنشینىهایى هم داشتهاند اما در بحرین و لیبى این سرکوبها را ناشى از سیاست غرب بدانید. غربىها تصور مىکنند که اگر این مهرهها را نیز از دست بدهند دیگر کاملا اوضاع را از دست خواهند داد. به همین دلیل است که در لیبى و بحرین تنها راه حل را سرکوب و خشونت دانستند.واقعیت دیگرى که باید در اینجا ذکر کرد این است که همه انقلابها براى رسیدن به پیروزى باید هزینههایى را بپردازند. انقلاب کارى که انجام مىدهد این است که قدرت را از دست صاحبان دروغین آن خارج کرده، و به دست مردم مىسپارد. پس هیچ انقلابى را درنیا شاهد نیستیم که هزینه براى رسیدن به این هدف بزرگ نداده باشد. این امر طبیعى است تمام کسانى که قدرت در دست آنهاست در برابر این مسایل مقاومت کرده و براى از دست ندادن قدرت از هر حربهاى استفاده مىکنند.ادامه…
به عبارت دیگر تمامى حربههاى اقتصادى، فرهنگى و سیاسى را بدست مىگیرند که درمقابل مردم پیروز شوند. بنابراین اکنون توانایى ضربه وارد کردن به طرف مقابل که قدرت در دست ندارد بسیار زیاد است. در انقلاب خود ایران هم ما شاهد بودیم که چه هزینههایى را براى به پیروزى رسیدن انقلاب اسلامى ایران دادیم. ما سالیان دراز زندانیانى داشتیم که شکنجه مىشدند و در ابتداى قانون اساسى هم آمده است که ما صدهزار شهید و صدهزار معلول از ۱۵ خرداد ۴۲ تا انقلاب ۵۷ داشتیم.
در لیبى جمعیت اندک است، اما کشور بسیار وسیع یعنى از مصر هم بزرگتر است. بنابراین به طور پراکنده هستند. جمعیت لیببى ۶ میلیون و نیم است درحالیکه جمعیت مصر ۸۰ میلیون است. در مقایسهاى مىتوان گفت که کاملا مشخص است زمانى که تعداد مردم بیشتر باشد مسلما فشار بر دولت هم بیشتر خواهد بود. چراکه تنها سلاح مردم اجتماعات آنهاست. در لیبى چنین امکانى براى مردم نیست، در شهرها که شهرهاى کوچکى هم هستند، تعداد جمعیت آنها ۶۰ هزار نفر و نهایتا ۱۵۰ هزار نفر است که تاثیر این اجتماعات کوچک بسیار دشوار است. اما فرصت دیگرى که مردم لیبى دارند این است که نیروهاى دولتى درسراسر کشور پخش مىشوند. و دولت هم نمىتواند شهرهاى پراکنده را کنترل کند.
رابطه قذافى با امریکا و تاثیر آن بر حرکتهاى مردمى
عمر سیاسى اقاى قذافى دو بخش کاملا متفاوت دارد. بخش اول آن که تا حدود ۶ تا ۷ سال پیش است به عنوان مهره انقلابى کاملا ضد صهیونیستى و ضدامریکایى معرفى شده بود. اما در عمل دربسیارى از موارد همانند صدام عمل کرد. همانطورکه یادمان است صدام حسین شعارهاى طرفدارى از فلسطین مىداد، اما درعمل هیچگونه کار مفیدى در حق آنها انجام نمىداد و در طول این سالها به عنوان نیروى انقلابى مخالف با امریکا بود. اما پس از ۷-۸ سال پیش بر سر مسائل هستهاى و تحریمهاى امریکا، لیبى به کلى چرخش صد و هشتاد درجهاى داشت به طورى که تمام ابزار و تاسیاست مربوط به تاسیسات هستهاى را در کشتى قرار داد و تقدیم امریکا کرد. به همین دلیل امریکا از ایران هم خواست که لیبى را الگو قرار داده ودرمورد مسایل هستهاى همانند این کشور عمل کند.
از آن زمان روابط لیبى با غرب بسیار خوب شد، به طورى که سفرمقامات اروپایى امریکایى به این کشور آغاز شد و خود آقاى قذافى نیز سفرى به ایتالیا و فرانسه داشت و قراردادهاى سنگینى را با غرب امضا کرد. این قراردادها مربوط به سرمایهگذارىهاى نفت و گاز و جهانگردى در لیبى مىشود. و چرخش لیبى در اقتصادش به سمت اقتصاد مورد نظرغرب رفت.
آنچه که مورد اعتراض مردم قرار گرفته همین رویکرد قذافى است که همانند مبارک عمل کرده است. همانطور که شاهد بودیم قذافى که همیشه از مبارک انتقاد مىکرد به محض اینکه حرکتهاى مردمى در مصر آغاز شد، شروع به حمایت از مبارک کرد و با حرکتهاى مردمى مخالفت کرد. در حقیقت قذافى از حوزه غربى به این تحولات نگاه مىکرد و تمامى تحلیلها نیز نشان دهنده آن است که قذافى چرخش کاملى را در نگاه خود داده است.
دموکراسى در آینده لیبى
دموکراسى اگر به معناى انتخاب نمایندگان واقعى مردم باشد براى همه جوامع حتى عقبماندهترین جوامع هم خوب است. دموکراسى زمانى براى جهان سوم مفید نبود، و آن زمان دو ویژگى داشت: یکى اینکه مردم کم سواد بودند و نمىتواستند از جریانات سیاسى آگاهى پیدا کنند. و دیگر اینکه معمولا دموکراسى در جهان سوم زمانى که مردم بىسواد بودند، موقعیت خوبى بود براى روى کارآمدن غربىها.
به عبارت دیگر تحصیلکردگان غربى که تمامى دموکراسى را دستکارى کردند و مسلما بیشتر بلد بودند که فرمول انتخابات برگزار کرده و امور را بدست گیرند. بنابراین پیروز میدان آنها بودند که به نوعى کشورهاى جهان سوم پر شده بود از این غربزدگانى که دموکراسى وارداتى را در این جوامع پیاده مىکردند. تقریبا بدون اینکه غربىها زحمتى را متقبل شوند به راحتى مهرههاى خود را وارد مجلس مىکردند و یا در راس امور قرار مىدادند.
اما در حال حاضر شرایط فرق کرده است، مردم باسواد شدند و یاد گرفتند که چطور مىتوان ارا مردم را کسب کرد. آنها نیز با آگاهى از دموکراسى واقعى آن را درکشور خود پیاده مىکنند. امروزه دیگر دموکراسى شعار غرب نیست، بلکه در دنیاى سوم، ما شاهد بحران دموکراسى هستیم. به عبارت دیگر غربىها به دنبال این هستند که دیگر نمایندگان واقعى مردم برسرکارنیایند. چراکه نمایندگان واقعى مردم دیگر منافع غرب را تامین نمىکنند.
باید این نکته را نیز در ادامه گفت که پس از فروپاشى کمونیسم کمتر از این موضوع صحبت مىشود چراکه غربىها متضرر ان هستند. بحرانى که در ۳۰ کشور جهان اتفاق افتاده است این بوده که امریکا در انتخابات از اقلیت در این کشورها دفاع کرده است.
بعد از انتخابات همه اوضاع به هم مىریزد و امریکا از اقلیت در این کشورها تحت عنوان انقلابهاى رنگى دفاع مىکند و این امر از جمله خط مشىهاى اصلى امریکاست که در کشورهاى جهان سوم دنبال مىکند.
اگر بخواهیم بحث تاریخى این موضوع را نیز بررسى کنیم، کمونیستها اصلا با دموکراسى رابطهاى ندارند. حتى آقاى معمر قذافى هم که گرایش به شخص داشت و پارلمانتالیزم را محکوم مىدانست. بنابراین با انتخابات میانه خوبى نداشتند. دنیاى غرب براى مبارزه با سیستمهاى سوسیالیستى نیز دموکراسى را مطرح کرد. در دوران جنگ سرد که به شدت رقابتى بین دنیاى غرب و شرق وجود داشت و این مسایل مطرح مىشد. پس از جنگ سرد دنیاى غرب پیروز میدان شد و شروع به اجراى دموکراسى کرد. با توجه به اینکه مردم به شیوه دموکراسى وارد نبودند، در اروپاى شرقى که زیر سیطره شوروى سابق بود، پس از فروپاشى شوروى، غربىها روى کار امدند. در مرحله بعد نمایندگان واقعى مردم هم انتخابات را یاد گرفتند. در اروپاى شرقى انقلابهاى مخملى رخ داد، این انقلابها زمانى اتفاق مىافتد که انتخابات برگزار شد و هدف این است که اقلیتهاى شکست خورده در انتخابات را روى کار بیاورند.
در حقیقت زمانى است که غربىها شکست خوردند و از طریق رسانهها زمام امور را دست گرفتند. درافریقا هم بیش از ۳۰ کشور جهان طى مدت ۱۵ سال گذشته بحران دموکراسى داشتند که در همه جا اقلیت مورد اعتماد غرب خواستند که دموکراسى را به هم بزنند و قدرت را دردست بگیرند. هم اکنون چه در لیبى و چه مصر شعار دموکراسى شعار غربى نیست. در مصر نظامیان حاکم مورد اعتماد غرب هستند. نظامیان هیچ گونه توانایى اجراى دموکراسى ندارند. اهرم نظامى روى کار مىاید، یعنى دنیاى غرب شعار دموکراسى را کاملا کنار گذاشته است. مىتوان اینگونه نتیجه گیرى کرد که نظامى بودن و دموکراسى دو مفهوم متضاد هم هستند. در همه کشورها نیز روند به همین شکل است.