ملت های عربی آنچه که از کشتار و قلع و قمع مردم بیدفاع و انقلابی در کشور لیبی می گذرد را خلاصه و چکیده وضعیت کشورهای خود می دانند که برهر یک ازآنها یک دیکتاتور مستبد وابسته به غرب حکومت می کند.
رفتار معمر قذافی دیکتاتور لیبی نیز در واقع گزیده ای از رفتار تمامی حاکمان عرب است که به صورت پنهان و آشکار با صهیونیست ها در ارتباط هستند و از حمایت جدی آمریکا و غرب طی دهه های طولانی حاکمیت خود برخوردار بوده اند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه العالم سایت اینترنتی عرب آنلاین با درج مقاله ای در این زمینه نوشت : زمامدار مستبد لیبی در بحران اخیر خود و در رویارویی با ملت خروشانش، علنا با کلماتی وحشتناک از عقیده خود مبنی بر اینکه لیبی چیزی جز یک میدان نفتی که دهها میلیارد دلار درآمد دارد نیست و اینکه مردمش گله ای بیش نیستند که باید همیشه رام شوند تا آنها را در وضعیتی حیوانی جدای از ثروت و میهن خود ، مایوس و ناامید نگه دارد پرده برداشت.
قذافی ملتش را با زشت ترین کلمات، توصیف و جوانان آن را به بدترین اتهامات متهم کرد.
وی که از چهار دهه پیش حکومتی مطلق بر این مردم دارد دشمنان خود را به " موشها و میکربهایی توصیف کرد که باید از بین بروند " و جای هیچگونه تردیدی باقی نگذاشت که " اگر گله داوطلبانه به آخور باز نگردد " در صورت لزوم همه را از بین خواهد برد.
این مسئله کافی بود تا هر کس که نمی داند، بداند که لیبی از خارج اداره می شود ؛ یعنی حکومتی خودمختار که ملتش را از میهنش جدا می کند و از آنان، تنها ساکنانی می سازد که در سرزمین آن اقامت دارند و هیچ اختیاری از خود ندارند.
قذافی این چنین با دلایلی قوی برای هر کس که هنوز نیازمند این دلایل است ثابت کرد که کاملا از ملتش جدا است و اراده، داراییها و نفت آن را در اختیار ندارد و بقای خود در راس رژیمی تبهکار را مدیون خود، ارتش و البته ملت خود نیست بلکه مدیون نیروهای خارجی است که اسباب زندگی، قدرت و بقا را برای او فراهم می کنند.
صحنه های وحشتناکی که در روزهای گذشته ناباورانه با چشمها و گوشهای خود رویدادهای آنرا دنبال کردیم محدود به لیبی نیست بلکه به طور کلی وضعیت عربها در همه کشورها و شهرهایشان این چنین است که در صحنه لیبی خلاصه و فشرده شده و تمرکز یافته است.
ما باید مهمترین اطلاعاتی را که انقلاب لیبی و پیش از آن انقلابهای تونس و مصر به ما دادند مبنی بر اینکه همه کشورهای عربی بیشتر شبیه مناطق اداره شده هستند استخراج کنیم.
حکومت خودمختار مناطق اداره شده جایگزین استعمارگران است. این حکومت هزینه های اشغالگری مستقیم نظامی را از بین می برد و استعمارگران را از مشقت برخورد سخت و خطرناک روزانه با ساکنان "اصلی و وحشی" معاف می کند ؛ اما حکومت خودمختار جز در کشورهایی کوچک متشکل از تکه های یک میهن تجزیه شده و امتی پاره پاره محقق نمی شود در نتیجه بدیهی است که رهایی هر کشور عربی به طور انفرادی و جدای از برادرانش ممکن نیست.
تکمیل رهایی جمعی یعنی بازیابی وحدت امت دقیقا همان استقلال واقعی است که به نظر می رسد جوانان امت آنرا به خوبی درک کرده اند و اکنون بر اساس آن عمل می کنند به طوری که انقلابهای مسالمت آمیز اما فعال در اکثر کشورهای عربی پشت سر هم، هماهنگ و موازی با یکدیگر روی می دهند.
واقعیت آن است که همه کشورهای عربی در نیمه اول قرن بیستم به دست ارتشهای اروپایی اشغال شده بودند. برخی نیز که اشغال نشده بودند از قبیل تعدادی از کشورهای جزیره عربی و خلیج فارس با موافقت دولتهایشان وابسته به بیگانگان بودند.
هنگامی که پس از جنگ جهانی دوم، دوران سلطه آمریکا آغاز شد تعمیم وضعیت این کشورها بر همه کشورهای عربی لازم شد در نتیجه "استقلالهای" ظاهری کشورهای ساختگی، نه از استعمار بلکه از یکدیگر آغاز شد.
این "استقلالها" در چارچوب دگرگونی به وضعیت وابستگی با موافقت دولتهای عربی بر اساس سیاست استعماری جدید آمریکا یعنی سیاست مناطق اداره شده توسط حکومتهای خودمختار به نیابت از استعمارگران صورت گرفت. سپس پدیده حکومت مطلق و زمامداران همیشه جاوید نمایان شد.
امت عربی در مرحله "استقلالهای" ظاهری و فرضی در دوران سلطه آمریکا از هر گونه حضور حقیقی و طبیعی تحت هر عنوان از عناوین تاریخی که به آن حق حضور می دهد محروم شد در نتیجه مرزها به سدها و کشورها به زندانهایی تبدیل شد. تنها سخن گفتن از گشودن مرزها و نه بازیابی وحدت سرزمین و امت، جزء محرمات شد.
وضعیت داراییهای گرانبهای عربی و در راس آنها نفت که تسلیم اراده محافل نوین استعماری شد نیز این چنین بود و در اینجا بر حکومتهای خودمختار مناطق اداره شده واجب شد تا تلاش کنند رابطه بین ساکنان و سرزمینشان و بین ساکنان یک کشور و برادرانشان در کشور همسایه ، سست یا گسیخته بماند و این دقیقا همان چیزی است که قذافی ( و زمامداران مشابه او) در دوران زمامداری خود که بیش از چهل سال به درازا کشید تلاش کرد محقق سازد تا در مقابل آن، حق زمامداری تا لحظه مرگ را به دست آورند.
اما جالب توجه آن است که زمامداران جدایی طلب به میزان جدایی و انزوای خود و به میزان تقویت مواضع خود در کشورهایشان همچنان بر وحدت امت اصرار ورزیدند و شاید قذافی بارزترین آنها در این زمینه بود.
وی در اندیشه ها و طرحهای به اصطلاح وحدت آفرین خود بسیار زیاده روی کرد تا جایی که این مسئله سرنوشت ساز را به مضحکه ای مبدل ساخت. دشوار است در بین کسانی که جدایی طلبی خود را آشکار می سازند کسی را بیابیم که بیش از قذافی به مسئله وحدت عربی آسیب رسانده باشد. وی در بحران اخیر خود، به نبرد سرنوشت خود بر اساس قبیله ای و منطقه ای پرداخت و وحدت مردم و سرزمین لیبی را تباه کرد.
دولتهای آمریکایی و صهیونیستی در شصت سال گذشته موفق شدند اوضاع عربها را پیچیده تر، بدتر، فاسدتر و عقب مانده تر از دوران اشغالگری مستقیم استعماری و نظامی به ویژه در ارتباط با اراده مستقل آنان، سازند به طوری که برخی تصور کردند امت عربی به کلی روحیه و اراده خود را و در نتیجه توانایی برخاستن مجدد را از دست داده است ؛ اما مقاومت مسلحانه در سالهای اخیر و انقلابهای مسالمت آمیز در ماههای اخیر نشان داد دوران آمریکایی صهیونیستی به پایان رسیده است و امت عربی چیزی از روحیه خلاق و پنهان خود را از دست نداده و به لحظه خیزش تاریخی عظیم خود بسیار نزدیک شده است.