معمر قذافی، نمونه کامل رهبری شکست خورده است که همراه با خود، کشور و ملتش را به تباهی کشید؛ کمتر از یک ماه کشورش را درگیر جنگ با نیروهای خارجی کرد و تأسیسات حیاتی اقتصادی و نظامی لیبی را در معرض حمله دولتهای اروپایی قرار داد.
به گزارش خبرگزاری تقریب(تنا)،باید اعتراف کرد که قذافی در دو مسئله موفق عمل کرد: اول اینکه انقلاب مردمی در کشورش را به تمرد مسلحانه تبدیل کرد تا بتواند آن را با ادوات نظامی سرکوب کند، کاری که دیکتاتورهای یمن و بحرین نتوانستهاند هنوز به آن دست یابند و دیکتاتورهای تونس و مصر فرصت آن را نیافتند.
دوم اینکه توانست با بازکردن پای بیگانگان به کشورش خود را قربانی دسیسه خارجی جلوه دهد به این امید که بتواند همراهی بخشی از افکار عمومی داخلی و منطقهای را کسب کند، بهویژه که وی سابقهای طولانی در اقدامات و سخنان مردم پسند داشته است و همواره خود را مدافع حقوق ملتهای استعمار دیده شناسانده بود.
با این حال، چنین موفقیتهایی چندان سودی برای دیکتاتور لیبی ندارد، چون دنیا تصمیم خود را گرفته است. حتی اگر وی بتواند پایداری کند، نتیجهای جز ویرانی لیبی و انزوای بیشتر خود نخواهد دید.
سؤال اصلی این است که آیا دولتهای قدرتمند جهان می توانند رژیمی را با مصوبه شورای امنیت هدف حمله سنگین نظامی و تغییر رژیم سیاسی قرار دهند؟ الگویی که اکنون امریکا و غرب از آن برای واداشتن قذافی به عقب نشینی پیروی می کنند تا حد زیادی به حمله پیمان ناتو به صربستان و حل مسئله کوزوو شباهت دارد، با این تفاوت که وسعت کشور لیبی بسیار بیشتر از آن است که حمله موشکی و هوایی به تنهایی کارساز باشد.
برقراری منطقه پرواز ممنوع موجب سرنگونی رژیم صدام حسین نشد و وی تنها بعد از مداخله زمینی ارتش امریکا و متحد انش سقوط کرد. همچنین، حملههای سنگین موشکی نیز موجب شکست گروه طالبان و سازمان القاعده در افغانستان نشد و هنوز بیش از نیمی از این کشور در اختیار حکومت مرکزی قرار ندارد.
از جنبه نظامی، نیروی هوایی برای کمک و زمینه سازی حمله نیروی زمینی و تانکها وارد عملیات می شود. به نظر نمی رسد که تجربههای عراق و افغانستان رهبری را در امریکا یا اروپا تحریک کند که درپی فرستادن نیروی زمینی به لیبی برآید، بهویژه که عملیات زمینی در صورت طولانی شدن ممکن است شرایط را به نفع قذافی برگرداند و وی تبدیل به قهرمانی ضد استعماری شود.
موشکهای امریکایی و بریتانیایی و هواپیماهای جنگی فرانسه، علاوه بر پایگاههای هوایی و دفاع ضد هوایی لیبی، ستون نیروهای ارتش و شبه نظامیان طرفدار قذافی پیرامون شهر بنغازی را هدف قرار می دهند. بنابراین، ممکن است عملا کشور لیبی به دوبخش شرقی و غربی تقسیم شود تا اینکه راههای دیگری برای متقاعد کردن قذافی به کنار گذاشتن قدرت یافت شود. بنغازی به مظهر شکست یا پیروزی مخالفان قذافی تبدیل شده است. زمانی که مردم این شهر از شنیدن خبر تصویب قطعنامه ۱۹۷۳ شواری امنیت یا حمله موشکی غرب پایکوبی می کنند اوج شکست قذافی بعد از ۴۲ سال حکومت بلامنازع به نمایش در می آید.
به نظر نمی رسد که، جز قذافی، کسی خواهان طولانی شدن جنگ در لیبی باشد؛ بدون آنکه هیچ تضمینی برای توقف سریع آن وجود داشته باشد. دولتهای غربی با حمله به لیبی می خواهند گناه قبلی خود را در حمایت از دیکتاتورها در جهان عرب بشویند، ولی می دانند که ورود به جنگ فرسایشی و بلند مدت بهتدریج نظر ملتها را درباره آنها عوض می کند، مخصوصا که هنوز مردم افریقا خاطرههای زیادی از دوران استعمار اروپایی دارند.
در اجلاس سران پاریس، که برای اعلان جنگ با لیبی برگزار شد، هیچ رهبر عمده افریقایی شرکت نداشت.
قذافی می خواهد که با سنگر گرفتن در شهرها و صحرا وارد جنگی بلندمدت شود. وی صحنه جنگ را کل دریای مدیترانه می داند و غرب را از برداشتن موانع در برابر مهاجرت غیرقانونی به جنوب اروپا و نزدیک شدن به سازمان القاعده بیم می دهد.
مهمترین عامل در این میان مردم لیبیاند. قذافی همچون صدام حسین پایگاه مردمی گستردهای در کشورش ندارد و با نگاهی ایدئولوژیک خود را مدافع آرمانی پوسیده می داند که با شرایط کنونی در جهان عرب همخوانی ندارد. تکیه بر قومیت عرب به عنوان ایدئولوژی سیاسی زمانی در ۴۰ یا ۵۰ سال قبل کارآیی داشت که دو بلوک شرق وغرب هم بر اساس ایدئولوژی جهان را تقسیم کرده بودند.
نگاهی به یمن نشان می دهد که وحدت مردم موجب کنار رفتن شعارهای ایدئولوژیک برای تجزیه کشور شده است. تا قبل از شورش مردم در برابر علی عبدالله صالح، جدایی خواهان جنوب یمن فرصت خوبی برای طرح خواستههای خود یافته بودند. یا در بحرین، مخالفان پادشاه دیکتاتور این کشور سعی می کنند از هرگونه شعار و خواسته ایدئولوژیک برای حفظ وحدت داخلی پرهیز کنند.
دولتهای غربی برای حمله به لیبی آن قدر صبر کردند که این حمله به صورت خواست بینالمللی درآید. هجوم به لیبی مستند به مصوبه شورای امنیت ملل متحد است. رأی ممتنع روسیه و چین و اظهار نظرهای برخی رهبران اروپایی و افریقایی و آسیایی این احساس را در هم می شکند که اجماع بینالمللی برای حمله به لیبی وجود داشته است. اگر این حمله به نتیجه دلخواه خود برسد، نگرانیهایی از هم اینک در مورد تکرار آن در سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه پدید آمده است.