بررسی استراتژیک - ایراس/ نویسنده: حیدر جمال/
دو ماه از شروع انقلابهای مردمی در جهان عرب میگذرد و نه تنها این روند متوقف نشده، بلکه با شتاب بیشتر ادامه دارد. به تأکید تحلیلگران این التهابها همچنان بر فضای خاورمیانه حاکم خواهد بود. معترضین بحرینی و یمنی همچنان به خاک و خون کشیده میشوند، غربیها عزم خود را برای ساقط کردن نظام بشار اسد در سوریه جزم کردهاند و لیبی نیز به جولانگاه ائتلاف نیروهای غربی تبدیل شده است. برخی کارشناسان از جمله در روسیه بر این باورند که ریشة قیامهای مردمی در کشورهای عربی را باید در دهههای گذشته و رویدادهای مرتبط با وقوع انقلاب اسلامی ایران جستجو نمود.
پایان پست مدرنیسم؟
تحولات اخیر در سطح منطقه و جهان موجب شده تا ارزیابی حوادث معاصر جهان ا تغییر کرده و به امری دشوار و پیچیده مبدل شود. به اعتقاد تحلیلگران هر پاسخی که داده شود، بسیار کوچکتر از ابعاد واقعی این جریانات به نظر میآید و گویا فقط «حاشیه» آن را منعکس میکند. بیشک ما شاهد یک زلزله در تاریخ تمدن معاصر هستیم. گرایش دویست سال اخیر به لیبرالیسم، لذتجویی و «زندگی نزدیک» (یعنی دنیوی) به پایان میرسد و نیروهایی قیام میکنند که در طول تاریخ بشر عوامل مهمی بوده ولی در چند نسل اخیر پشت پرده پنهان شده بودند. ادامه…
بعد از پایان گرفتن جنگ جهانی دوم «جامعه نمایشنامه» وارد صحنه شد و اندیشمندان معاصر فرانسوی از آن انتقادات زیادی نمودهاند. صحنه سیاسی مملو از شبهاحزاب با برنامههایی شد که تفکیک آنها از یک دیگر تقریباً غیر ممکن بود. در واقع رهبران این احزاب دلقکهایی هستند که در ورای حرفهای عوامپسندشان چیزی وجود ندارد اما این افراد»خبرساز» شدند.
فلینی، کارگردان بزرگ ایتالیایی در نظریه هنری dolce vita (زندگی شیرین) ماهیت رؤیای جدید انسانی را تبیین کرد. بشریت معاصر غربی فقط میخواهد زندگی شیرین داشته باشد، تفریح کند و به خواب طلایی مداوم فرو رفته و به فکر مرگ نباشد. این ماهیت نهایی بتپرستی است. تودههای مردم رم باستان که درخواست قدسی »نان و نمایش» را مطرح میکردند، همینطور بودند. ولی در عصر حاضر این گریزگرایی (از مشکلات زندگی) همیشگی مردم و ترس لومپنهای شهرنشین از مسایل خشن مرگ و زندگی، عنوان زیبای »پستمدرنیسم» را دریافت کرده است. و اینک، با ریختن تودههای مردم به خیابانها و میادین تونس، مصر، بحرین، یمن، الجزایر، مراکش و … پستمدرنیسم به پایان رسیده است! جامعه نمایشنامه فرو پاشیده و هرکسی میتواند این واقعیت را ببیند و درک کند. اکنون تصاویر تلویزیونی، حوادث را ایجاد نمیکنند بلکه حوادث طبق منطق تاریخ زنده و نه بر اساس سناریوهای متخصصین فناوریهای سیاسی و رسانههای گروهی توسعه مییابند.
رسانههای گروهی غرب از هیچ تلاشی فروگذار نکردند تا معنای انقلاب مصر را تحریف کنند. آنها ضمن تجلیل از مخالفان، هیچ یک از شعارهای واقعی را که مخالفان در میدان تحریر سر میدادند، منعکس نمیکردند. رسانههای گروهی غرب هنرمندان ماهری هستند! در واقع میتوان گفت شعارهای مردم مصر علیه اسراییل و به نفع فلسطین بود. لیکن سکوت افتراآمیز رسانههای گروهی نتوانست محتوا و مضمون روند تاریخی را تغییر دهد. سقوط مبارک صرفنظر از شیطنتهای رسانههای گروهی، ضربه محکمی به اسراییل بود. در ادامه »نمایشنامه» در لیبی شکست میخورد. طبق فرضیه رسانهای، همه مردم لیبی علیه قذافی جبههگیری کرده و او را به استحکامات زیرزمینیاش راندند. اما در حقیقت مخالفان لیبیایی به قدری متفرق و ضعیف هستند که ناتو حتی نمیتواند کسی را پیدا کند که از آنها درخواست کمک نماید. این بار رسانههای گروهی در جعل تحولات جاری ناتوان بودند.
ایران و بازگشت تودهها به صحنه تاریخ
مهمترین رویدادی که طی دو ماه اخیر اتفاق افتاد، بازگشت تودههای مردم به صحنه تاریخ است. حرکت غرب به سوی اصلاحات لیبرال از ورود تودههای بزرگ مردم به خیابانها در فرانسه و سپس در سراسر اروپا شروع شده بود. قرن نوزدهم (و نیمه اول قرن بیستم) تبلور آرزوی بیوقفه طبقات حاکم مبنی بر بازگرداندن تودهها به خانههایشان بود. با آغاز عصر پستمدرنیسم که بعد از شکست طغیانهای دانشجویان در سال ۱۹۶۸ پیروز شد، این هدف در عمل حاصل گردید. البته این هدف میتوانست ۱۰۰% عملی شود ولی نمونه الهامبخش ایران از این امر ممانعت کرد. دقیقاً ۱۰ سال بعد از شکست آخرین امواج شور و شوق خیابانی زیر پرچم لیبرالیسم در فرانسه و چکسلواکی، تودههای مردم ایران زیر پرچمهای متفاوتی به خیابانها ریختند. ایران پیشگام تحولاتی بود که ما اکنون شاهد آن هستیم. ملت ایران سه مأموریت بزرگ را اجرا کرد که جریان «طبیعی» امور به نفع نخبگان امپریالیستی را بر هم زده و حقوق تاریخی را به تاریخ اعاده نمود. مأموریت اول، احیای تودههای مردم به عنوان عامل اساسی تاریخی بود. کسی نمیتواند منکر تحقق یافتن این هدف در ایران شود. میلیونها نفر در برابر مسلسلها و توپهای شاه به تظاهرات خیابانی دست زدند. این فشار نه برای سگهای نگهبان رژیم قابل تحمل بود و نه برای خود شاه. تودههای مردم رژیم سلطنتی را از صحنه محو کردند. هدف یا مأموریت بزرگ دیگر، بازگرداندن «اندیشه» به سیاست بود. امپریالیسم با استفاده از »فرهنگسازان» و دستگاه شستشوی مغزی طی دهها برای غیر ایدئولوژیکی کردن سیاست تلاش نمود. در نهایت امر آنها موفق شدند حتی در اتحاد شوروی (ایدئولوژیکترین دولت آن دوره) این امر را عملی سازند.
از سال ۱۹۷۰ تکنوکراتهای سالخوردهای که فرمان حزب بوروکراتیک شده شوروی را در دست داشتند، تمام فکر نزدیک شدن به »بهشت» کالایی غرب و فروش نفت میدان «ساموتلور» با سود بیشتر به «سرمایهداری در حال پوسیدگی» بود. آنها آرزو میکردند که قیامهای داخلی و انقلابها، پایههای مجلل بازار لیبرال جدید را فرو نریزد. در همان زمان که میهن سابق پرولتاریای جهان نسبت به همه چیز غیر از شلوار جین و موسیقی »راک اند رول» بیعلاقه بود، در ایران دهها میلیون نفر یکپارچه ثابت کردند که انسان میتواند در راه اندیشهها مبارزه کند و شهید شود. این موضوع، اندیشة خوب زندگی کردن و تأمین فرزندان خود نیست بلکه اندیشهای به نام خدا، به نام عدالت و به نام واقعیت نامرئی روح است! معمولاً ورود تودههای مردم به صحنه تاریخ باعث میشود که انسانهای بزرگ و شخصیتهای واقعی نقش سازندگان تاریخ را به خود بازگردانند. امپریالیسم نه تنها با نقش تودهها بلکه با چنین افرادی هم مبارزه میکرد و نهایت تلاشهای خود را به عمل میآورد تا نقش شخصیت در تاریخ را لغو کند. عواملی چون قوانین کذایی بازار، ریاست دسته جمعی باشگاههای زبده و قهرمان جلوه دادن بازیگران موفق بورس و رباخواری از یک سو و دلقکها و ستارههای »پاپ» از سوی دیگر، همگی بایستی امکان ظهور یک »کاپرال کاریزماتیک جدید با شنل خاکستری» (ناپلئون) را که جهان را منقلب کرده و زمامداران را به ارباب رجوع فروتن در دفتر خود تبدیل کند، منتفی نمایند.
حرکت دیگر دستگاه غربی در جهت مرگ تاریخ، انتصاب «شخصیتهای» کاذبی بود که کاریزماتیک معرفی میشدند ولی در حقیقت هنرپیشههایی بودند که از چهرههایی که باعث دلتنگی مردم میشوند، تقلید سطحی میکردند. صدام حسین بارزترین نمونه »هنرپیشه تقلید کننده» به شمار میرود. این مأمور آمریکایی با استفاده از تبلیغات ماهرانه، خود را به قطب رویارویی با امپریالیسم تبدیل کرده و امیدها و انتظارات مردم کوچه و بازار را به خود جلب نموده بود. تمام اقدامات وی از جمله جنگ با ایران انقلابی، کارشکنی در جبهه مقاومت ضد اسراییلی به بهانه ایجاد چالش رادیکال برای اسراییل و نیز قتل عام ملت عراق فقط در جهت خوشخدمتی به دجال بود. ولی بسیاری از مردم عادی و حتی روشنفکرانِ گول خورده، زیر بار این بازی رفته و صدام را تألیفی از فیدل کاستور و استالین محسوب میکردند.
ایران این سیمای واهی را شکسته و به اولین کشوری تبدیل شد که با به چالش کشاندن شبهشخصیتها، یک شخصیت کاریزماتیک واقعی را که عظمش برای همه اعم از کارتر تا گورباچف، عرب الجزایری تا چینیها، قابل بحث و انکار نبود به صحنه آورد. این شخصیت آیتالله خمینی، پرچم زنده انقلاب ایران بود. قدرت کاریزمای او به قدری نیرومند بود که حتی لیبرالهای غربگرای ایرانی در تلاش خود برای به دست آوردن ابتکار عمل، سعی میکردند او را رهبر خود اعلام نمایند. ولی هنگامیکه« اصلاح طلبان» امروزی به سوی جماران حرکت کردند، خیابان جلوی آنها مسدود شده بود و امام از تأیید آنها خودداری کرد. بورژوازی لیبرال یک پدیده توخالی سیاسی بود. این قیاس از آن جهت مفید است که رویدادهای ذکر شده با جریانهای جاری (که عدهای از روحانیون حاضر میشوند ریاست جنبش بورژوازی لیبرال را بر عهده بگیرند) مقایسه شوند. این مقایسه نشاندهنده تفاوت بارز ابعاد شخصیتهاست.
احیای نقش شخصیت در تاریخ، هدف سومی بود که ایران با موفقیت به آن دست یافت. ولی مهم این است که در مرحله جاری توسعه انقلاب اسلامی در ایران، کسی ریاست دولت را بر عهده دارد که موفق شد هر سه هدف مذکور را به گونهای جدید در یک نقطه متمرکز سازد. بدون تردید محمود احمدینژاد، رئیس جمهور ایران از تودههای مردم برخاسته است. جذابیت او بدان است که نزدیکی او به مردم با حروف بزرگ بر تمام قامت او نوشته شده و در هر حرکت او بروز میکند. علاوه بر این محمود احمدینژاد نه تنها شخصیت سیاسی و رئیس دولت بلکه نظریهپرداز عقیدتی است. هر حضور وی در ساختمان سازمان ملل متحد و سخنان او خطاب به سیاستبازان بیاصول و بیتفاوت و یادآوری اهداف عالی و معنای تاریخ، شبیه به انفجار بمب است. امروزه ایران صاحب سهام کنترلکننده مسایل مهم انقلابی است. کوچه و بازار عربی به دنبال ایران حرکت میکند. جمهوری اسلامی بر همین اساس از امکانات عظیمی برای توسعه راهبردهای سیاسی در خاور میانه و شمال آفریقا برخوردار است. اکنون ایران میتواند به قطب قدرت فرامتطقهای تبدیل شود که نفوذ آن با چین قابل مقایسه خواهد بود. ولی برای تحقق بخشیدن به این توان بالقوه راهبردی، باید چند لایه بودن تحولات جاری و دیالکتیک پنهانی آن را به طور ژرف و عمیق درک کرد.
معانی راهبردها و مبارزه طوایف
بدون شک قیام «خیابانها»، عامل مرکزی انقلاب عربی است. ولی این بدان معنی نیست که کاخ سفید و صاحب سیاه پوست آمریکایی آن سعی ندارند از آن به نفع خود استفاده کنند. بدیهی است که نخبگانی که پشتیبان حزب دمکرات و شخص باراک اوباما هستند، به این موج امید بسته بودند تا مواضع لابی جمهوریخواه در منطقه خاور میانه را تضعیف کنند. ایالات متحده مانند دیگر نقاط جهان، به صحنه رویارویی بین طایفه جهانی مبین منافع سرمایهداری صنعتی و استخراجی و طایفه صرافان که تا این حد جهانشمول نیست، مبدل شده است. باراک اوباما که نماینده همین طایفه اخیر است، از بحران اقتصادی بهره گرفت تا به سرنگونی شخصیتهایی بپردازد که به اردوگاه مقابل وفادار هستند. در همین راستا باید بازیهای گرانفروشان در بورس مواد خوراکی به منظور افزایش قیمت نان و غیرقابل تحمل کردن زندگی روزمره مردم کشورهای فقیر را که سفارش این کار را از کاخ سفید دریافت کردند، در نظر گرفت.
محاسبات سیاسی دمکراتها روشن است: اسراییل به »سربار» آشکار آنها تبدیل شده است. اسراییل مظهر و پرچم جمهوریخواهان افراطی است زیرا برای آنها حفظ اسراییل مسأله اصولی و موضوع ایمان دینی فرقهای آنهاست. ولی باراک اوباما بر آن است که اسراییل را به تسلیم وادار کند و آن را به شناسایی دولت فلسطینی با ریاستی که مستقیماً از واشنگتن کنترل شود، مجبور نماید. در این صورت میتوان تمام جهان عرب را زیرمجموعه ایالات متحده قرار داد چرا که عامل اساسی مناقشه یعنی اسراییل تجاوزکارِ مورد حمایت جمهوریخواهان از بین خواهد رفت. دمکراتها در این بازی به محافل غربگرای لیبرال جامعه عربی و به اصطلاح »اسلامگرایان معتدل» امید بستهاند. آیا بعد از اقدامات ایالات متحده در عراق، احتمال گرایش عربها به واشنگتن بسیار ضعیف است؟ نمایندگان کاخ سفید معتقدند که گرایش لهستانیها به آمریکا (که همیشه به فرانسه وفادار بودند) و نیز چکها و مجاریها که به آلمان وابسته بودند، بعید به نظر میرسد. ولی اروپای شرقی – بر خلاف اروپای کلاسیک - تقریباً در سطح رسمی برچسب »آمریکایی» به خود زده است. فروپاشی ناگزیر اقتصاد اروپا و – احتمالاً در حد کمتر – اقتصاد ایالات متحده، روی دیگر این سکه است. اوج گیری سریع قیمتهای نفت باعث تضعیف یورو و تنزل سطح زندگی اتحادیه اروپا حداقل به میزان دو برابر خواهد شد. کاخ سفید امیدوار است که در شرایط گرایش سیاسی آمریکایی قسمت جنوبی مدیترانه، اروپای بیثبات و افراطی جدید، به عامل مناسبی برای حفظ نظم داخلی در ایالات متحده (از ترس اینکه آمریکا دچار سرنوشت اروپا شود) تبدیل گردد.
موضعگیری و راهبرد ایران
در این شرایط موضعگیری و راهبرد ایران بسیار مهم است. ایران به عاملی تبدیل میشود که میتواند برنامههای آمریکایی را در جهت «تغییر قالب» خاورمیانه بزرگ نقش بر آب بکند. بهتر است ایران از مهمترین اشتباه بازی آمریکایی استفاده کند: آمریکاییها در شرایط جاری سعی میکنند مسایل ژئواقتصادی را با استفاده از روشهای سیاسی حل کنند که این شیوه محکوم به شکست است (البته ایالات متحده بعد از سال ۱۹۴۵ در اروپای مغلوب شده، مسایل سیاسی را با استفاده از ژئواقتصاد - برنامه مارشال – حل کرده و موفق شده بود). ایران با توجه به معادلات سیاسی آینده نزدیک میتواند مسایل سیاسی را مطرح کرده و حل نماید. ایران با مردم کشورهای اسلامی ارتباط دارد که در گذشته افرادی چون صدام، مبارک و … مانع از این امر میشدند. در این رابطه سه نکته باید رعایت شود.
اولاً، باید نفوذ خاندان سعودی را هرچه بیشتر کاهش داد. اگر این کار انجام شود، سازمان سیا مهمترین کانال نفوذ خود در محافل اسلامی را از دست خواهد داد. در این صورت خیال واهی وجود یک نوع خاندان معتبر دینی از بین خواهد رفت. خروج سلطنت سعودی از رده »اربابان دنیا» فوراً تناسب نیروها را تغییر داده و سوءتفاهم بین شیعیان و سنیها را حتی اگر به طور کامل از بین نبرد، بیش از پیش کاهش خواهد داد. ثانیاً، باید ابزار نیرومند اسلامی بینالمللی را ایجاد کرد که با مذهب جعفری تسامح کرده و بتواند »کوچه و بازار» عربی را کنترل کند. سازمان «اخوانالمسلمین» و نیز حماس که در مبارزه دشوار مسلحانه سیاسی آب دیده شده است، میتواند نقش این ابزار را ایفا نماید. شرط سوم، تقویت اتحادیه نظامی–سیاسی بین ایران، ترکیه، سوریه، لبنان و فلسطین است که مصر حتماً به آنها ملحق خواهد شد. بعد از آن یک بلوک نیرومند به وجود خواهد آمد که سه پایه قومی اسلام خاور میانه یعنی عناصر ایرانی، ترکی و عربی را متحد خواهد کرد. اگر سلطنت سعودی با این بلوک رویارویی نکند و تجربه حماس به تمام فضای عربزبان گسترش یابد، به یقین میتوان ناتوانی کامل زمامداران لیبرال رژیمهایی را پیشبینی کرد که بعد از سقوط رژیمهای خودکامه به وجود میآیند و کاخ سفید به آنها امیدهای زیادی بسته است. ایران میتواند در برنامه تغییرات زیرساختی امت مسلمان، نقش کلیدی ایفا کنند.