خبر آنلاین - مهر: تاکنون اخبار فراوانی درباره جنایات معمر قذافی دیکتاتور لیبی مخابره شده، اما حجم جنایات این رژیم به حدی است که هر روز گوشه جدیدتری از آن فاش می شود.
لیبی در مدت طولانی به سرزمین اسرار تبدیل شده بود به طوری که هیچ مظلومی قدرت نداشت که ندای آزادیخواهی سر دهد زیرا شکنجه، کشتار یا نابودی قبیله اش را به دنبال داشت اما هم اکنون پس از اینکه سرهنگ قذافی بر شرق لیبی سلطه ندارد جعبه سیاه لیبی بازخوانی می شود تا اطلاعات مخوفی از آن بیرون بریزد.
لیبی کشور ترس و سکوت است هنوز هم این ترس وجود دارد، زیرا نیروهای معمر قذافی بر بخشهایی از این کشور سلطه دارند و به محاصره برخی شهرها پس از قریب دو ماه ادامه می دهند اما این سکوت در بخش شرقی لیبی که انقلابیون در آن قدرت گرفته اند برداشته شده است.
داستانها درباره خشونت، استبداد و وحشیگری قذافی زیاد است که دوران سیاه صدام حسین را در عراق تداعی می کند. درمیان این داستانها قصه دانشجویی وجود دارد که دردناک است.
وی این سئوال را مطرح می کند که اگر آنگونه که قذافی ادعا می کند ثروت، قدرت و سلاح به دست مردم است پس این ثروتها به کجا می رود که مردم از آن خبر ندارند؟ پرسیدن این سئوال همانا و راهی گورستان شدن وی همانا. زیرا یک هفته بعد خانواده اش وی را به خاک می سپارند بدون اینکه جرات کنند علت مرگ عزیزشان را جویا شوند.
فردی در مصراته در این باره می گوید: مشابه این افراد زیاد بودند زیرا تنها با گفتن یک کلمه برای همیشه از هستی ساقط شدند.
همچنین از داستانهای دیگر دراین باره بسته شدن باشگاه فوتبالی است که به دلیل اختلاف با فرزند قذافی که عشق فوتبال داشت بسته شده است و نیز زندانیانی که چندین سال بدون علت در بدترین شرایط ممکن بدون اینکه دادخواستی علیه آنها شود در زندان تنگ و تاریک گذراندند.
"عبدالحمید بولیوا" 45 ساله ازجمله این افراد است. وی آزادی بدست آمده را باور ندارد و نگاه غمگینانه ای به زمان قبل دارد اما خوشحال است که هم اکنون می تواند به صراحت از سالهای مخوف سخن بگوید.
وی که از سال 1994 تا سال 2003 را بدون علت در زندان رژیم قذافی گذارنده گفت: درسالهای اول کسی را نمی دیدم حتی نور خورشید به آرزویی برای من تبدیل شده بود. من به همراه 15نفر دیگر در یک سلول تنگ و تاریک به سر می بردیم و قوت روزانه ما صد گرم برنج با آب بود.
هر شب تک تک ما را احضار می کردند و بر زمین می خواباندند و نگهبان زندان لگدش را بر روی گردن ما فشار می داد و صورت ما را زخمی می کرد. در این هنگام یک نفر دیگر با کابل به جان ما می افتاد. شکنجه محض بود.
وی درباره علت بازداشتش افزود: من به این علت که به طور مرتب به مسجد می رفتم بازداشت شدم تا اینکه درسال 2003 قاضی حکم تبرئه مرا صادر کرد بدون اینکه اصلا علت زندانی شدنم را بدانم.
با اینکه دادگاه حکم به پرداخت غرامت به وی و دیگر زندانیانی که بدون علت محبوس شده بودند داده بود اما هیچگاه غرامتی به آنها پرداخت نشد.