خبر آنلاین - شما باور می کنید که مجریان طرح حمله به دفتر قذافی در دل برای اندکی شانس و کشته شدن او دعا نمی کردند؟
استفان والت
صبح اول وقت که رادیو خود را روشن کردم تا جدیدترین اخبار را بشنوم، نخستین خبری که پخش شد ماجرای حمله جنگنده های ناتو به دفتر معمر قذافی در طرابلس بود. هرچند که نیروهای ناتو این ادعا را که هدف آنها از این حمله کشتن معمر قذافی بود تکذیب می کنند اما به سختی می توان باور کرد که مجریان این طرح امیدوار نبودند که قذافی هم در این حمله کشته شود. سناتور لیندسی گراهام در گفتگو با سی ان ان تاکید می کند که زمان آن فرا رسیده که سر این افعی از تن جدا شود، زمان لشگرکشی مستقیم به طرابلس فرا رسیده و باید حلقه نزدیکان به قذافی در راس حملات قرار گیرند.
سناتور جو لیبرمن نیز که به تندروی شهرت دارد بارها و بارها تاکید کرده است که نیروهای آمریکایی و ناتو باید شخص قذافی را هدف قرار دهند: من گمان نمی کنم که هیچ چیز به اندازه کشته شدن قذافی بتواند مانع از کشتار شهروندان غیرنظامی در این کشور شود.
در شرایطی مانند آنچه که غرب و آمریکا در لیبی گرفتار آن است همواره ساده ترین راه برداشتن مانع اصلی از مسیر پیشروی است. چرا به جای ادامه دادن نبرد داخلی که صدها کشته بر جا خواهد گذاشت تنها از شر یک نفر خلاص نشویم؟ نمونه تاریخی این استراتزی هم می تواند آدولف هیتلر باشد. آیا بهتر نبود که هیتلر را در همان 1939 از پای در می آوردند؟ با همین منطق آیا کشتن قذافی و حلقه نزدیک او از به راه انداختن جنگ داخلی آسان تر نیست؟
با این همه پیش از آنکه طرح سوقصد به قذافی را بریزیم بهتر است که مقاله " وارد توماس" را یک بار دیگر بخوانیم. وی در این مقاله به بحث ایده آل ها و امنیت در مقوله سوقصدهای بین المللی پرداخته و اثبات می کند که چگونه این مبحث در بازی زمانی گرفتار تغییرات و تحولات شده است. نویسنده در این مطلب از سوقصد به عنوان ابزاری معمول در سیاست خارجی برای حذف مخالف البته در چند سال گذشته یاد می کند. با این همه تاکید می کند که در گذر زمان با تغییر نرم ها اندک اندک کار به جایی کشید که ترور رهبران دیگر کشورها امری ناپسندیده به حساب آمد. ریشه این تغییر هم در این مساله بود که با گذر زمان رهبران بین المللی ترجیح می دادند که حق خود را در میدان جنگ بگیرند. جنگ را هم ارتش کشورها هدایت می کنند و نه افراد و به شکل خاص رهبران آنها.
توماس در ادامه این بحث به شکنندگی نرم های توجیه کننده این سوقصد و یا رد آن اشاره کرده و سه دلیل برای آن قید می کند:
1. از آنجا که تجهیزات جنگی و تدابیر نظامی خرج هنگفتی بر دست دولتمردان گذاشته و رقم بالایی از تخریب را هم با خود به همراه دارد، دولت ها به فکر راهکارهای ساده تر افتادند.
2. گروه های تروریستی معمولا برای هدف قرار دادن رهبران مخالف خود به روش ترور آنها روی می آورند و بدین ترتیب حق مقابله به مثل را برای دولتمردان محفوظ می دارند.
3. در بسیاری از کشورها رسم بر این است که افراد در راس را مسبب کشتارها می دانند و بر همین اساس قتل دولتمردان از منظر سیاسی حلال تلقی می شود. تشکیل دادگاه رسیدگی به جنایت های جنگی موسوم به لاهه نیز گویای این استراتژی است که دیگر هیچ رهبری مصونیت قضایی بین المللی ندارد.
با این توجیه زمانی که فرد را در تقسیم تقصر اصلی ترین عامل می دانیم از میان برداشتن وی هم توجیه دارد. ایالات متحده چندی است که عملا در کشورهایی مانند افغانستان و پاکستان با هدف گیری افراد و سپس حمله به آنها همین استراتژی را جامه عمل پوشانده است. بر این استراتژی هم در سه حوزه ایراداتی وارد است :
1. اجتناب ناپذیری خطاهای انسانی در جنگ به گونه ای است که در غبار ناشی از توسل به این استراتژی بی گناهانی هم جان خود را از دست خواهند داد.
2. کشته شدن شهروندان غیر نظامی تبعات بسیاری را به همراه خواهد داشت که هزینه آن از هزینه تلاش برای از میان برداشتن رهبر مورد نظر در جریان یک جنگ بسیار بیشتر خواهد بود
3. اگر ما هر رهبری را که دوست نداریم با ترور از میان برداریم آیا خود نیز یک روز هدف حمله ای مشابه قرار نخواهیم گرفت؟ قتل رهبران ساده ترین راه برای حذف آنها است اما آیا می توانیم در دنیایی زندگی کنیم که دیگران برای قتل رئیس جمهوری آمریکا هم نقشه می کشند؟ همه ما به خوبی می دانیم که کشتن یک رهبر دیگر نیازی به ثروت هنگفت یا تجهیزات نظامی آنچنانی ندارد.
کشتن معمر قذافی یا امثال او شاید در کوتاه مدت جواب دهد اما در بلند مدت تبعات جبران ناپذیری به دنبال خواهد داشت .
فارین پالیسی 25 آوریل