ایراس - در اکتبر سال 2009 جایزه صلح نوبل به باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا اعطا شد. در آن زمان رهبر جدید آمریکا هنوز شخصیت کمتر شناخته شدهاي بود؛ ولی جامعه جهانی امیدوار بود که آمریکا تحت ریاست رهبر جدید در سیاست خارجی خود بازنگری کند.
اكنون ما شاهد انفجار بمبها و موشکها در طرابلس، بنغازی و شهرهای دیگر لیبی هستیم و میفهمیم که این چهره باراک اوباما با چهره وی در جریان سخنرانی معروفش در دانشگاه قاهره فرق میکند. این مداخله جدید کشورهای غرب در امور یک کشور مستقل به عنوان پدیدهاي فوقالعاده تلقي نمیشود، زیرا این خط رفتار بینالمللی مدتهاست که برای آمریکا عادی شده است. البته در زمینه لیبی، شورای امنیت سازمان ملل متحد از عملیات غربی حمایت کرد؛ ولو اینکه وجود پنج رأی ممتنع در شورای امنیت نميتواند به عنوان اجماع بینالمللی تلقی شود. نکته جالب دیگر این است که جامعه جهانی که به دفاع از مردم لیبی برخاست، به پایمال شدن حقوق مردم بحرین توجهی نكرده است. این در حالی است که در بحرین – بر خلاف لیبی – تظاهرکنندگان واقعاً غیر مسلح و صلحجو قربانی يورش حكومت شدهاند.
حتی زمانی که هنوز روشن نشده بود در لیبی چه ميگذرد، غرب، سرهنگ قذافی را »جلاد خونین» خوانده بود. ولی در همان حال، اعمال حمد آل خلیفه، پادشاه بحرین که نه تنها دو بار دستور برچیدن اردوگاه مخالفان در میدان لوءلوء منامه را صادر كرد، بلکه اجازه ورود نیروهای سعودی تحت سرپرستی شورای همکاری کشورهای عربی خلیج فارس به بحرين را داد، تقریباً مورد توجه قرار نگرفت. (فقط رئیس جمهور آمریکا آنها را به خویشتنداری نسبت به تظاهرکنندگان دعوت نمود). به نظر ميرسد كه ناچاريم مجدداً درباره موضوع پیش پاافتاده استاندارد دوگانه سیاست خارجی کشورهای غرب صحبت کنیم. ولی پيش از آن باید درباره اوضاع بحرین و لیبی چند نكته را خاطرنشان ساخت.بی ثباتی در بحرین علل اجتماعی و اقتصادی دارد. علاوه بر بخش سوخت و انرژی، بخش خدمات و بانکداری در اقتصاد بحرین جایگاه مهمی دارد. همین دو بخش بر اثر بحران اقتصادی سالهای 2009-2008 آسیب زیادی دیدند. نرخ بیکاری در بحرین در سالهای اخیر به 20% میرسد. در شرایط بیثباتی اقتصادی این رقم افزایش یافت. مشکلات مذهبی نيز به مشکلات اقتصادی اضافه شد. شیعیان بیش از 70% جمعیت بحرین را تشکیل میدهند، در حالی که خاندان حاکم اهل سنت است. شیعیانی که بخش اعظم جامعه را تشکیل داده و همه مشکلات بحران مالی را تحمل نمودند، به طور منطقی کارآیی اداری اقلیت سنی حاکم را زیر سؤال بردند (باید افزود که خانواده پادشاهی دربرگیرنده حدود 3 هزار نفر است که قطعاً حاضر نیستند با »درآمد متوسط» امرار معاش کنند).
در پاییز سال 2010 در بحرین انتخابات مجلس برگزار شد که در جریان آن مخالفان مذهبی (شيعيان) موفق نشدند اکثریت کرسیهای مجلس عوام (شورای نمایندگان) را به دست آورند. نمایندگان اکثریت شيعه احتمال دادند که این نتیجه نامطلوب بر اثر تخلفات دربار سلطنتی پدید آمده است. این امر باعث نارضایتی و کینه مردم شد و در نهایت به ناآرامیهای گسترده در منامه انجامید که به ورود نیروهای خارجی و اعلام حالت فوق العاده منجر شد. حوادث لیبی هم بياساس بروز نکرد، بلکه موجبات و علل عینی داشت. یکی از مهمترین علل حوادث لیبی، ناقص بودن سیاست اقتصادی رژیم حاکم بود. قذافی که شخصیت آرمانی انقلابی بود، حتی از تجربه فرماندهی یک واحد بزرگ ارتشی برخوردار نبود (او به هنگام انقلاب لیبی درجه ستوان داشت) و به همین علت سیاست او مملو از زیادهرویها و بینظمی بود. خط سیاسی او چند بار عوض شد و گاهی به سرمایهداری گرایش داشت و گاهی به سوسیالیسم. ماجراجویی محافل حاکم در زمینه اداره امور کشور، باعث نارضایتی افراد زیادی در ميان همه اقشار جامعه شد. البته رهبر لیبی با توسل به طرحهای مختلف اقتصادی و اجتماعی موفق میشد از نارضایتی مردم بکاهد. برای مثال، همه ساکنان لیبی سهمی از درآمدهای نفتی کشور دریافت میکنند و از یارانههای مختلف برخوردارند. همین خط اجتماعی قذافی مانع از تشکیل اپوزیسیون نیرومند شد. ناراضیان در لیبی زیاد بودند، ولی اکثریت مردم کشور را تشکیل نمیدادند. اکثر مردم لیبی به رهبر خود وفادار بودند. شورشیان مناطق شرقی کشور نتوانستند شهرهای جنوبی و غربی لیبی را به قیام دعوت کنند. وقتی که مهلت مذاکرات که سرهنگ تعیین کرده بود، سپری شد، ارتش لیبی به سرعت به بنغازی رسید. معلوم شد که قذافی بر خلاف انتظارات اروپا و آمریکا، مواضع داخلي محکمی دارد.
به نظر میآید که رهبران قدرتهای غربي اسیر آن »واقعیت رسانهای» شدند که شبكههای بی-بی-سی و »الجزیره» با اعلام پیروزیهای بيشمار مخالفان ایجاد کرده بودند و این در حالی است که مخالفان حتی نتوانستند برای خود رهبر واقعی پیدا کنند؛ زیرا «جلیل»، وزیر سابق دادگستری برای این نقش مناسب نیست. ولی غرب با شتابي ناروا به قذافی لعنت فرستاده و راه برگشت را بر روي خود بست. اكنون حالت »یا مرگ، یا پیروزی» ایجاد شده است و غرب نمي تواند عقب نشيني كند.قذافی از همان ابتدا میخواست نقش رهبر جهان عرب را بازی کند. او خود را وارث باوفای جمال عبدالناصر محسوب میکرد و در صدد بود عربها را متحد کند. این موضوع با نارضایتی شدید قدرتهای عربی روبرو شد که همین امر، خود یکی از علل جنگ سال 1977 بین لیبی و مصر بود. در این شرایط، هنگامی که »انقلاب» در لیبی رخ داد، جهان عرب در این زمینه طرف غرب را گرفت.
وقتی بمبهای آمریکایی و فرانسوی در طرابلس منفجر میشد، امیر حمد اظهار داشت که نیروهاي خارجی طی 30 سال اخیر علیه حكومت آلخلیفه توطئهچینی میکردند و ناآرامیهای اخیر نتیجه و حاصل همین توطئه بوده است. او با »کنایهاي صریح» به ایران اشاره نمود. این یکی از پاسخها به این سؤال است که چرا جامعه غربی نسبت به توسل به زور علیه دیکتاتوریهای شرقی رفتار گزینشی از خود نشان میدهد. بحرین، متحد ایالات متحده و عربستان سعودی (که به نوبه خود متحد آمریکاست) میباشد. خاندان سلطنتی بحرین با دربار عربستان و کویت پیوندهای خويشاوندي دارد. منامه از حضور نظامی آمریکا در منطقه خلیج فارس پشتیبانی میکند و ناوگان آمریکا از بحرین به عنوان پایگاه اصلي خود استفاده میکند.
ایالات متحده که به دست خود برای ایران در عراق تکیهگاهی جهت توسعه نفوذ ژئوپلتیکی ایجاد کرد، نمیخواهد شاهد موفقیت جدید تهران باشد. ولی اگر شیعیان موفق ميشدند خاندان سلطنتی بحرین را سرنگون کنند، این موفقیت نصیب تهران میشد. به همین علت، رسانههای گروهی و سیاستمداران غرب واقعيت کشته شدن تظاهر کنندگان در بحرین و اشغال این کشور توسط عربستان سعودی را مسکوت گذاشتند. ما در این زمینه شاهد »قضیه پیشین» (a priori)، یعنی يك موضعگیری از قبل طراحی شده هستیم: ادعا ميشود كه قذافی بد است (صرفنظر از کاری که كرده باشد) ولی پادشاه بحرین خوب است (فقط خوب است و بس!). خوبان را باید تشویق کرد و بدان را باید مجازات نمود. دیگر جایی برای بحث نیست. نفت هم یکی از علل مهم تجاوز به لیبی است، زیرا 3% نفت جهان و 40% نفت قاره آفریقا در خاک لیبی واقع شده است. بهای تمام شده تولید نفت از بعضی میادین نفتی لیبی برابر 1 دلار است و این در حالی است که اکتشافات زمینشناسان تنها در یک سوم خاک اين کشور صورت گرفته است. نفت لیبی در مالکیت ملی قرار دارد و تنها شرکت ملی نفت لیبی که در سال 1955 تأسیس شده بود، به تولید و فروش این نفت اشتغال دارد. بدیهی است که شرکتهای فراملیتی لقمه لذیذی مقابل خود مشاهده کردهاند. سرنگونی رژیم و تغییرات شیوه روابط شرکتهای بزرگ با مقامات لیبی به زحمات جنگی میارزد.
علت دیگر ناراحتی غرب از دست قذافی، رفتار زننده او بود. لازم به يادآوري است که او حتی علیه سوئیس تحریم اعمال کرده بود. رهبران غربی نزد قذافی سفر میکردند و برای او لبخند میزدند، اما از ناراحتی آنها چيزي کم نمیشد. به علاوه، اجرای مذاکرات با قذافی کار دشواری بود. هنگامی که حوادث خروشان کشورهای عربی شروع شد، غرب تحت تأثیر حوادث مصر تصمیم گرفت از مخالفان رژیم لیبی حمایت کند؛ اما معلوم شد که اشتباه کرده است. اكنون در لیبی یک عملیات جنگی واقعی برای سرنگونی قذافی مورد نياز است. این نشانه بحران سیاست »شرقی» اروپا است. معلوم شد که این سیاست نه اهداف سنجیدهاي دارد و نه برنامهاي بلندمدت. ما فقط شاهد واکنشهای سراسیمه به تغییرات اوضاع بینالمللی هستیم.
بد نیست درباره موضعگیری روسیه در قبال مناقشه لیبی صحبت کنیم. در وهله اول، روسیه به عنوان یکی از طرفهای آسیب دیده جلوه میکند. شرکت گازپروم روسیه در بخش سوخت و انرژی لیبی فعالیت میكرد، سازمان راهآهن روسیه مشغول ساخت خطوط راهآهن بود و قرار بود قراردادهایی در زمینه نظامی امضا شود. ولی قذافی برای روسیه هم شریک دشواری بود. روند امضای قراردادها دشوار بود و قراردادهای امضا شده با گازپروم و سازمان راهآهن روسیه به طور کامل به مورد اجرا گذاشته نشدند. قذافی حتی نخواست عضو »اوپک گازی» شود.
با توجه به اینکه غرب به عملیات جنگی بلندمدت تن داده است، رژیم قذافی حتماً سقوط خواهد کرد. بمبارانها این کشور را به هرج و مرجی خواهد انداخت که تنها با کمک خارجی میتوان از آن خارج شد. عوض کردن رهبران کشور، شرط دریافت این کمکهاست. ولی بعد از عوض شدن رژیم چه خواهد شد؟ قیام در لیبی نشان داد که در این کشور هیچ اپوزيسیون تشکل یافتهاي وجود ندارد و فقط گروههای جداگانه اسلامگرا فعالیت میکنند. سیاستمداران مهاجر از حمایت مردم برخوردار نیستند. بنابراین، در این کشور غیر از خانواده قذافی نیرویی نیست که بتواند بین قبایل متعدد قسمت غربی و شرقی کشور تعادل برقرار کند.یک عامل دیگر که اوضاع را پیچیدهتر میکند، این است که کشورهای غربي که به تجاوز علیه لیبی دست زدهاند، برای سرنگونی رژیم و بازسازی کشور بعد از جنگ برنامه مشخصی ندارند. در این شرایط لیبی میتواند به »سومالی دوم» تبدیل شود که قبایل غربی و شرقی به جنگ متقابل بر سر میادین نفتی خواهند پرداخت. تنها طراحی راهبرد معقولانه بازسازی لیبی بعد از قذافی میتواند اوضاع را اصلاح کند. این راهبرد باید با توجه به ویژگیهای قومی و مذهبی و ذهنیت مردم لیبی طراحی شود. در غیر این صورت، جهان غرب با کانون جدید پرورش افراطيون مذهبي روبرو خواهد شد که اين بار در نزدیکی بلافصل مرزهای جنوبی اروپا قرار دارد.
منبع: مجله «فدراسیون روسیه»
تدوين: انستیتوی ارزیابیها و تحلیل راهبردی