بررسی استراتژِیک - مرکز بین المللی مطالعات صلح – IPSC/
روند اعتراضات و درگیری ها در لیبی از ابتدا، زمزمه های شروع یک جنگ داخلی را به اذهان متبادر می ساخت. در این میان مداخله کشورهای خارجی و ناتو(اگر چه با مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد) وضعیت را بسیار پیچیده تر ساخت. آنچه که در این نوشتار کوشیده می شود بدان پرداخته شود، تبیین این پیچیدگی ها و تاثیر آن بر آینده لیبی و حکومت پس از قذافی است. اگرچه تاثیر فوری مداخله نیروهای ناتو در لیبی جلوگیری از شکست نیروهای مخالف قذافی بود، اما این مداخله تعارض و تقسیم کشور را عملیاتی کرد.
اگرچه از ابتدا گفته می شد هدف از مداخله نیروهای غربی در لیبی جلوگیری از کشتار غیرنظامیان است، اما آنچه که امروز مشاهده می شود این است که حمله نیروهای ناتو به لیبی از طریق هواپیما و (اخیرا بوسیله هلی کوپتر) نه تنها به کاهش تلفات غیرنظامیان کمکی نکرده، بلکه غیرنظامیان به دو صورت خود تبدیل به قربانیان این حملات شده اند. یکی اینکه حملات ناتو معمولا آنها را در معرض کشتار قرار می دهد و دوم فرار غیرنظامیان در نتیجه افزایش حملات به مناطق مسکونی در شهرها. از اینرو حملات ناتو به لیبی موج عظیمی از پناهندگان را به کشورهای همسایه روانه ساخته است.ادامه….
امروز غرب به صراحت هدف از حملات ناتو به لیبی را تغییر رژیم عنوان می کند. با وجود این شاید تغییر رژیم در واقع هدف فوری ناتو و غرب باشد ولی هدف دیگری نیز برای این لشگرکشی مطرح است و آن از بین بردن زیرساخت های تکنیکی، فنی و اقتصادی کشور لیبی به عنوان یکی از پهناورترین کشورهای اسلامی شمال افریقا. در واقع به نظر می رسد ناتو ترجیح می دهد که لیبی برخاسته از گردوغبار این جنگ، یک کشور درهم شکسته و عقب افتاده باشد. لیبی در وضعیت فعلی به دو قسمت تقسیم شده است، این واقعیت ممکن است اتفاق بیفتد، اما پیش از هر چیز باید دانست که همواره یک بنیان تاریخی بلند مدتی در مساله جدایی شرق و غرب لیبی وجود داشته است. اساسا وضعیتی که امروز در لیبی شاهد آن هستیم نیز به این صورت است . قذافی و هوادارن او قسمت غربی لیبی و مرکزیت سیاسی این کشور را در اختیار دارند و گروههای مخالف در حوزه شرق کشور یعنی بنغازی، مصراته و سایر شهرها کنترل امور را در دست دارند و میان این دو گروه درگیریهای نظامیوجود دارد. این امر باعث شده است که لیبی به دو پارچه متفاوت تبدیل شود که دارای دو حوزه حاکمیتی متفاوت است. تاثیر فوری این تقسیم بندی آن است که صدای معارضین قذافی را دیگر از غرب لیبی نمیتوان شنید، زیرا سیطره طرفداران قذافی در این ناحیه به حدی است که اگر معارضینی هم در داخل منطقه غرب باشند این شکاف و تقسیم بندی مجالی برای عرض اندام و مخالفت به آنها نمی دهد.
تاثیر تداوم این وضعیت نیز (یعنی تقسیم لیبی و ادامه عملیات ناتو) باعث ایجاد یک نوع تهدید استراتژیک برای همسایگان لیبی شده است. این تهدید استراتژیک از یک سو به خاطر جدی شدن موضوع پناهندگان است و از سویی دیگر به خاطر تهدید نفوذ القاعده در مغرب عربی یا مغرب اسلامی است. القاعده در الجزایر، نیجر و مالی سابقه حضور جدی دارند و بنابراین امکان اینکه از شرایط استفاده نموده و وارد لیبی شوند بسیار مطرح است.
مسئله دیگری که در مورد وضعیت لیبی وجود دارد و باید به آن پرداخته شود این است که؛ چرا در مصر و تونس تحولات با هزینه های بسیار کمتر به اتمام رسید و فیصله پیدا کرد، در حالی که شاهد مداخله مستقیم نیروهای خارجی هم نبودیم. اما در لیبی علیرغم اینکه نیروهای خارجی در ظاهر به نفع معارضین وارد لیبی شدند، توانایی خاتمه دادن به قضیه و به نتیجه رساندن معارضه وجود ندارد. دلایل مختلفی برای این مسئله قابل بیان است. یکی از نکات این است که نظام حکومتی لیبی یک نظام عاقلانه نیست. نکته دوم به شناخت سیستم سیاسی لیبی برمی گردد. سیستمی که قذافی آنرا تعریف و پایه ریزی نموده، یک سیستم جماهیری است که به طور مشخص بر دو پایه استوار است: اول شخص قذافی و ایدئولوژی او که در کتاب سبز مشهور قذافی فرموله شده و دوم، نوع خاص فرهنگ سیاسی مردم لیبی است. یک مثل مشهوری در لیبی وجود دارد که” دنبال حزب رفتن خیانت است”، به همین ترتیب مفهوم نمایندگی سیاسی در سیستم جماهیری یک مفهوم با بار ارزشی منفی است. در این باب تلاش معارضان برای بیرون کردن قذافی از لیبی به معنای تلاش آنها برای سرنگونی قبیله حاکم و جایگزینی قبایل دیگر است. با این توضیح باید گفت آنچه در مصر یا تونس اتفاق افتاد اعتراض بیشتر علیه شخص حاکم و نزدیکان وی بوده ولی در لیبی تلاش برای سرنگونی نظام جماهیری یعنی سرنگونی قذافی و به تبع آن یکی از بزرگترین قبایل لیبی است و از اینرو مقاومت مردمی در لیبی در مقابل معارضان شکل گرفته است. مقاومت مردمی که از قبیله قذافی هستند یا اینکه قبیله شان با قذافی پیمان همکاری نزدیکی دارد به عبارت دیگر در مصر و تونس بین regime and state تفکیک وجود داشت ولی در لیبی state خود regime است و اگر تلاشی برای از بین بردن رژیم صورت بگیرد باید کل سیستم و دولت را از بین برد و لذا کل قبیله حاکم در لیبی به اضافه هم پیمانانشان از موضع شهروند درجه یک به موضع شهروندی در بهترین تحلیل برابر با دیگران قرار می گیرند و همسطح سایر شهروندان خواهند شد بنابراین از دید طرفداران قذافی که حاکمند و از امتیازات ویژه ای برخوردارند این امر مثبت تلقی نخواهد شد.
در موضوع لیبی یک پرسش دیگری که می توان مطرح کرد بحث بر سر این است که آیا گذشت زمان به نفع قذافی عمل خواهد کرد یا به نفع معارضان؟ عموم تحلیلگران معتقدند که گذشت زمان به ضرر قذافی و به نفع معارضان است زیرا؛ ۱- با طولانی تر شدن دوره بحران و درگیری پول های قذافی به اتمام خواهد رسید. نکته مهم در اینجا این است که کسی ارزیابی دقیقی از اینکه قذافی چه میزان از درآمدهای ناشی از فروش نفت را به حساب های شخصی یا حساب های مربوط به افراد خانواده خودش در خارج از لیبی منتقل کرده، وجود ندارد. ولی طبیعتا تحلیل این است که هرچه این درگیری ادامه یابد این منابع ضعیفتر خواهد شد.
۲- مورد بعدی بحث نفت و سوخت است. اگر با طولانی تر شدن بحران و احتمال حمله بیشتر هوایی به تاسیسات نفتی لیبی که تحت کنترل نیروهای قذافی قرار دارد، ناتو بتواند شریان نفتی و حیاتی قذافی را قطع کند، احتمال اینکه قذافی تسلیم شرایط شود و قدرت را ترک کند بیشتر خواهد شد. و ۳- با گذشت زمان شاید بتوان شرایطی مانند وضعیت دیکتاتور یمن را برای قذافی ایجاد نمود. یعنی قذافی را به طور مشخص مورد حمله قرار داد.
اگرچه این تحلیل ها وجود دارد اما تحلیل نگارنده بر این است که گذشت زمان به همان نسبت برای معارضین نیز مخاطراتی را به همراه خواهد داشت. نکته اول اینکه هرچه زمان منازعه طولانی تر شود حجم تخریب و تلفات انسانی افزایش می یابد. هرچه حجم این تخریب ها و تلفات انسانی افزایش یابد شرایط زندگی توده های مردم سختتر می شود و لذا آنها از مقاومت دشت و یا حتی شروع به مقاومت در برابر معرضان خواهند نمود. دوم اینکه کشور که دو پاره شده و هویت شرقی و غربی در لیبی شکل میگیرد. این موضوع باعث می شود که به تدریج این ذهنیت در مردم شکل بگیرد که کشور دارد دوتکه می شود و حداقل در فرهنگ سیاسی امروز ملتها، تقسیم کشور به این صورت ارزش تلقی نمی شود. نکته سوم نیز نفوذ عناصر القاعده است. هنوز در قضایای لیبی دست القاعده مشاهده نمی شود. با ادامه این روند هردو طرف مناعه به تدریج ضعیف می شوند و امکان نفوذ عناصر القاعده افزایش می یابد.
نکته بعد با گذشت زمان، وخامت اوضاع انسانی و اقتصادی در مناطق تحت کنترل قذافی افزایش پیدا خواهد کرد. وقتی در آنجا اوضاع مردم بدتر شود خصومت مردمی که به این وضع دچار شده اند متوجه معارضین خواهد شد نه متوجه قذافی زیرا قذافی در موضع مظلومیت خواهد بود و چهره کسی را خواهد داشت که در مقابل یک حمله خارجی در حال مقاومت است. نکته پایانی در این قسمت هم افزایش هزینه های امنیتی، سیاسی و اقتصادی همسایگان است. هرچه زمان بگذرد همسایگان نسبت به این بحران حساستر و هزینه های آنها افزایش پیدا می کند و این به نفع آنها نخواهد بود.
و نکته آخر در این موضوع این است که آیا زمان آغاز فرایند سیاسی در قضیه لیبی فرا نرسیده است؟
تا زمان حاضر طرفین این منازعه هرگونه امکان مذاکره را رد کرده اند. علت آن نیز مشخص است. طرف معارض خروج قذافی از کشور را به عنوان پیش شرط شروع مذاکرات خود قرار داده است. طرف قذافی هم مذاکره را شروع نمی کند، زیرا برخلاف مصر و تونس قطعنامه ای که سازمان ملل علیه لیبی صادر کرده دارای بندی است که به موجب آن، عواملی که موجب کشتار افراد غیرنظامی شده اند به دادگاه کیفری بین المللی( icc)معرفی و محاکمه می شوند. لذا قذافی می داند که اگر این جنگ را تمام کند چه در داخل لیبی بماند یا ازآن خارج شود تمام کشورها براساس قواعد حقوق بین الملل این صلاحیت را دارند که او را دستگیر و به دیوان کیفری تحویل دهند. به این ترتیب تلاش در خور توجهی برای برای شروع پروسه سیاسی انجام نشده است.
نکته دیگر در این میان این است که، توازن قدرت در لیبی امروز متفاوت است. گروههای داخلی، خود معمر قذافی و نیروهای خارجی به عنوان سه حوزه قدرت در لیبی ترسیم میشوند. از یگ طرف نیروهای خارجی در راستای منافع خود وارد لیبی شده و از طرف دیگر معمر قذافی و مجموعه ای که هوادار او هستند حوزههای خوبی را در لیبی در دست دارند. یعنی مناطق غرب کشور و مرکز کشور که حوزههای حساس در لیبی هستند در اختیار قذافی و نیروهای هوادار او است. (در کشورهای افریقایی و کشورهای عربی، ما شاهد نوعی انتقال قدرت در چارچوب خاص هستیم و آن هم این است که هر گروهی که مرکز کشور را در اختیار داشته باشد در قدرت است. مثلا در افغانستان اگر کابل در اختیار گروهی باشد، آن گروه در قدرت است؛ در عراق هر گروهی که بغداد را در اختیار داشته باشد در قدرت است؛ در لیبی نیز هر گروهی که طرابلس را در دست داشته باشد قدرت دارد. یعنی عملا داشتن مراکز سیاسی کشورها به دلیل پتانسل قوی مالی و اقتصادی و سیاسی ای که دارا است، تعیین کننده این است که چه کسی قدرت را در اختیار داشته باشد.) این مسائل در کنار عدم وجود نیروی مشخصی که بعد از قذافی جای او را بگیرد، باعث شده است که در لیبی به نوعی بالانس منافع داخلی به وجود آید. از اینرو می توان گفت که این دوره، دوره گذار لیبی است. یعنی این دوره مدت دار است و عملا در آینده احتمال این میرود که شاید معمر قذافی کنار رود یا فشار ناتو برای کناره گیری قذافی بیشتر شود یا حتی ممکن است که اروپا و ناتو به مصالحه ای با قذافی برسند. بنابراین گزینههای مختلفی تخمین زده میشود و پیش بینی این که چه اتفاقی در لیبی به وقوع خواهد پیوست به نوعی خارج از قاعده است.
اما با این وجود به نظر نگارنده با توجه به اوضاع فعلی لیبی شاید مجموعه ای از اقدامات دیپلماتیک در شرایط فعلی مناسب باشد. نکته اول اینکه با توجه به عدم اقدام عملی از سوی سازمانهای منطقه ای چون سازمان کنفرانس اسلامی یا اتحادیه عرب و اتحادیه افریقا، بهتر است با ابتکار ایران و ترکیه و با همکاری نیجریه و مصر سازمان D8 را در این زمینه فعال کنند. پروسه احتمالی که در این مورد می شود طراحی کرد این است که در مرحله اول با میانجیگری طرف سوم که همان دی۸ است دو طرف را مجاب به مذاکره کرد. در قدم بعدی با همکاری سازمان ملل متحد باید نسبت به آتش بس بین دو طرف منازعه و مشخص کردن مرزهای دو طرف اقدام شود. همچنین تا تکلیف پیگیری قضایی قذافی معلوم نشود و نوعی مصونیت به وی داده نشود، بعید به نظر می رسد وی حاضر به کناره گیری از قدرت باشد. همچنین باید نسبت به تضمین عفو عمومی وبرابری همه اتباع لیبی اقدام کرد و در مرحله آخر با تشکیل مجلسی برای تدوین قانون اساسی به سمت ایجاد نظامی جدید در لیبی حرکت نمود.