بررسی استراتژیک- هر روزه بر شمار آوارگانی که برای یافتن غذا و پناهگاه از سومالی به کشورهای اطراف میگریزند افزوده میشود.تصاویری که این روزها از زنان و کودکان آواره و گرسنه سومالی پخش میشود، یادآور هشداری است که ایمانوئل کاستلز، نویسنده کتاب مشهور “عصر اطلاعات؛ پایان هزاره” در مورد شکلگیری جهانی چهارم از دل سیاهچالهای دنیای مدرن داده بود.نتیجه جایگاهِ دکوری و تزئینی امنیت انسانی در گفتمان امنیت بینالملل، فقر، گرسنگی و وجدان آزاری است که امروز در سومالی، مشاهده میکنیم.
فقر مطلقی که این روزها در دنیای فراموش شده زیر صحرای آفریقا و بسیاری از مناطق دیگر جهان دیده میشود، به کجا خواهد انجامید؟ چه تهدیدی برای جامعه بینالملل در برخواهد داشت و مسئولیت مدیریت این بحران با کیست؟
لازم است قبل از پاسخ به این سؤالات، مفهومی از امنیت بینالملل ارائه دهیم. بر اساس آراء متخصصان حوزه امنیتی، نمیتوان مرز مشخصی بین امنیت ملی و امنیت بینالملل قائل شد، اما در تفکیکی تحلیلی میتوان موضوع امنیت ملی را سد کردن تهدیدها دانست و موضوع امنیت بینالملل را ریشهکنی تهدیدها تعریف کرد.پر واضح است که ریشهکنی تهدید، پیچیدهتر و نیازمند توانایی بیشتر نسبت به سد کردن تهدید است؛ به همین دلیل است که موضوع امنیت بینالملل، همیاری کشورها، نهادهای بینالمللی و به ویژه حضور جدی قدرتهای بزرگ را میطلبد.ادامه…
موجز آن که امنیت بینالملل بدون همکاری جدی قدرتهای بزرگ تنها داستانی رمانتیک است.
نگاهی به موضوع امنیت بینالملل در سده اخیر اما نشان میدهد که شوربختانه، دستور کار اصلی امنیت بینالملل همواره به فهرستی از دغدغههای امنیتی قدرتهای بزرگ محدود شده است.
هر تهدیدی که به صورت عینی و ذهنی امنیت قدرتهای بزرگ را به مخاطره میانداخته است، گفتمان امنیت بینالملل (International Security Discourse) را تشکیل داده است.
انگلیس و فرانسه در جنگ جهانی اول مهمترین تهدید بینالملل را نظام پادشاهی تعریف کردند و پس از آن نظام فاشیستی جانشین تهدید قبلی شد. نتیجه این دو سرفصل در گفتمان امنیت بینالملل، دو جنگ جهانی خانمان سوز بود.
موضوع امنیت بینالملل در طول جنگ سرد، مبارزه با غول کمونیسم تعریف شد. امریکا قدرت تازه نفسی بود که پس از جنگ جهانی دوم رقیب بینالمللی خود را تهدیدی جهانی جلوه داد.
امنیت بینالملل در قالب رقابتهای نظامی و سیاسی دو ابر قدرت تعریف شد. جنگ و تنش در هر گوشهای از دنیا رنگ رقابت شرق و غرب را به خود میگرفت و دو ابرقدرت با ورود به بحرانهای گوناگون، رقابت خود را به مناطق مختلف تسری میدادند. در این دوره حتی جنگ اعراب و اسرائیل، و اختلاف هند و پاکستان نیز در قالب رقابت بلوک غرب با شرق گنجانده میشد.
با فروپاشی شوروی، گفتمان مبارزه با کمونیسم از امنیت بینالملل کنار رفت. ظاهرا تهدیدی بزرگ برای امریکا و نظام لیبرال دموکراسی وجود نداشت. دنیای غرب سرمست از پیروزی، بر طبل پایان تاریخ و پیروزی نهایی لیبرال دموکراسی کوبید.
خوشبختانه فضایی جدید برای طرح مباحث امنیت انسانی در نهادهای بینالمللی به وجود آمد. کشورها دور هم نشستند و قدرتهای بزرگ نیز با ژستی دیپلماتیک به طرح تهدیدهای حقیقی جامعه بشری گوش فرا دادند.
در این فضا، گفتمان امنیت انسانی با موضوعات فقر، بیماری، تروریسم، پولشویی، نزاعهای قومی، سازمانهای تبهکار، محیط زیست و … به عنوان فصلهای جدید امنیت بینالمللی مطرح شد اما این فصول هیچگاه تبدیل به سرفصلی برای امنیت بینالملل نشد. علت نیز مشخص بود، ظاهرا این تهدیدها هنوز نتوانسته بودند امنیت قدرتهای بزرگ را به طور جدی به مخاطره بیندازند. آنها در حد خرده گفتمانهایی شیک مطرح شدند و در بایگانی قرار گرفتند.
حادثه ۱۱ سپتامبر، روند امنیت بینالملل را از سردرگمی دهه ۹۰ خارج کرد. از آن همه بایگانی، مبارزه با تروریسم روی میز آمد چرا که اسطوره امنیتی سرزمین امریکا به لرزه در آمده بود.
قدرتهای بزرگ اینبار مبارزه با تروریسم و به طور مشخص القاعده در خاورمیانه را در گفتمان امنیت بینالملل گنجاندند.
در دشمن جدید، اما همچون مسکو، نشان دشمنی هویدا نبود. القاعده آدرسی مشخص نداشت، اما امریکا و دوستانش دولت ناکاممانده افغانستان(Failed State) و دولت یاغی عراق (Rogue State) را هدف گرفتند و این دو کشور را خاستگاه و حامی تروریسم بینالملل عنوان کردند.
موضوعی که در قالب گفتمان امنیت بینالملل برجسته شد، هنوز هم ادامه دارد، در حالی که مسائلی چون فقر و گرسنگی به عنوان ریشه اصلی خشونت تنها در کنفرانسهای خوابآور مطرح میشود.
بهتر است دولتمردان امریکا وضعیت امروز سومالی را با افغانستان دیروز مقایسه کنند. یادمان نمیرود که در طول جنگ سرد، شوروی از کمونیستهای افغان حمایت میکرد و امریکا به مجاهدین افغان و طالبان کمک مالی میکرد.
با فروپاشی شوروی چتر حمایتی دو ابر قدرت از افغانستان برداشته شد. کمونیسم منسوخ شد و منطق سرمایهداری به دولتمردان امریکا حکم کرد که دیگر نباید در افغانستان هزینه کرد. نتیجه این بیتوجهی روشن بود. نزاع گروههای مدعی قدرت در افغانستان آغاز شد. به تدریج دولت ناتوان (Weak State) در افغانستان به دولتی ناکام تبدیل شد. نفوذپذیری مرزها، راه را برای القاعده هموار کرد؛ ریشه تروریسم بر این سرزمین ریشه گستراند و حاصل آن در حوادث ۱۱ سپتامبر هویدا شد.
وضعیت امروز سومالی زنگ خطر را برای جامعه بینالملل نواخته است. دولتهای ناتوان که حداقل کارایی خود را از دست میدهند، کشور خود را مستعد پذیرش تروریستها و سازمانهای جنایتکار میکنند.
بر اساس تجربه افغانستان، کشورها ابتدا در کارکردهای حداقلی خود ناتوان میشوند و به تدریج به ورطه ورشکستگی میافتند.
تروریستها در کشورهای ورشکسته، آزادی عمل مییابند و تبدیل به مرجعی هویتبخش برای انسانهای فراموش شده و رهامانده میشوند که مرجع اقتدار خود را از دست داده و دچار بحران هویت شدهاند. این خطری بس بزرگتر است.
در جهانی که ۱/۳ میلیارد ساکن آن، درآمد روزانه کمتر از یک دلار دارند، ۸۸۰ میلیون نفر از دسترسی به خدمات اولیه بهداشتی محرومند، یک میلیارد نفر در فقر مطلق به سر میبرند، روزانه سی هزار کودک به علت ابتلا به بیماریهایی علاجپذیر جان میبازند، و در دنیایی که ۸۴۰ میلیون نفر در مناطقی دچار سوء تغذیه هستند که بیشترین تولید مواد غذایی دنیا را بر عهده دارند؛ چگونه میتوان نظم نسبی برقرار کرد و به ریشهکنی خشونت و تروریسم پرداخت؟
آیا قدرتهای بزرگ از مرخصی تاریخی بیرون میآیند و امنیت انسانی را در دستور کار گفتمان امنیت بینالملل قرار میدهند؟
امریکا و متحدانش اگر خود را به خواب هم میزنند باید بدانند که ریشه تروریسم بینالملل، فقر و بیعدالتی است. امنیت بینالملل نیازمند یک رنسانس است. برای جلوگیری از ظهور بنلادنی دیگر در کشورهایی ناتوان همچون سومالی، ناگزیر باید به گفتمان امنیت انسانی بازگشت.