بررسی استراتژیک/ملت انلاین / بیتفاوتی روسیه و چین به سرنوشت قذافی در بین نخبگان سیاست خارجی این اعتقاد را پدید آورده بود که در صورت دخالت در لیبی هزینهای غیرقابل تصور برای امریکا رقم نخواهد خورد. دخالت نظامی امریکا در بحران لیبی با کمترین اشتیاق ملی و در همان حال با مخالفت عملی گستردهای در جامعه امریکا روبهرو شد. از همان ابتدا مشخص بود جبههگیری علیه معمر قذافی در جنگ داخلی لیبی که با توجه به شرایط بینالمللی و منطقهای از یکسو و جایگاه نظامی امریکا از سوی دیگر چه نهایتی را رقم خواهد زد.
بیتفاوتی روسیه و چین به سرنوشت قذافی و شکلگیری جنبشهای اجتماعی در بسیاری از کشورهای مجاور لیبی در ساختار تصمیمگیری و در بین نخبگان سیاست خارجی این اعتقاد را پدید آورده بود که در صورت دخالت در لیبی هزینه غیر قابل تصوری برای امریکا رقم نخواهد خورد. اما عزم ملی یا حتی ضرورت سیاسی هم برای ایفای نقش در بحران این کشور واقع شده در شمال آفریقا وجود نداشت. آنچه این کشور را از اهمیت برخوردار میسازد استخراج یک میلیون و ششصد هزار بشکه نفت در روز در مقطع قبل از بحران بود.ادامه….
معمر قذافی به علت واقعیات سیاسی و اقتصادی مستقر در جهان کمترین قصد و نیتی در رابطه با تداوم صدور نفت به غرب نداشت. در عین حال او به علت از دست دادن وجاهت در صحنه منطقهای و جهانی بعد از پذیرش خواست امریکا برای دست کشیدن از برنامه هستهای هیچ خطری متوجه غرب نمیکرد. با توجه به این واقعیات بود که اصولاً یک جبهه منسجم یا یک برنامه از قبل تدوین شده برای سوق دادن حکومت به دخالت در بحران داخلی لیبی وجود نداشت.
از سوی دیگر هیچ مخالفت جدی و سازمان یافتهای هم در سطح امریکا نبود که دخالت را نفی کند و هزینه اجتماعی یا سیاسی غیر قابل تحملی را برای حکومت باراک اوباما به وجود آورد. حضور معمر قذافی در لیبی یا عدم حضور او هیچ گونه تغییر اساسی در معادلات کلان منطقهای و جهانی برای امریکا بهوجود نمیآورد. با درنظر گرفتن این نکات شاید بتوان گفت که دخالت امریکا در حوادث لیبی یکی از غیرموجهترین سیاستها با توجه به معیارهای ژئو استراتژیک، ژئوپولتیک و ایدئولوژیک تاثیرگذار بر تعریف منافع ملی امریکا باشد.
معمر قذافی خطری متوجه صادرات نفت به غرب را نکرده بود. همچنین از نقطه نظر پایبندی به مولفههای مطرح برای لیبرالها هیچ تفاوتی با دیگر رهبران جهان عرب نداشت. پایبندی به اقتصاد سرمایه داری، ارزشهای دمکراتیک و مقوله حقوق بشر از سوی معمر قذافی محققاً در همان سطح دیگر کشورهای عرب منطقه بود. بنابراین کمترین توجیهی برای دخالت وجود داشت اما دولت باراک اوباما ضروری یافت که سومین جبهه نظامی نیز در یکی دیگر از کشورهای مسلمان گشوده شود.
چهار طیف سیاسی در سیاست خارجی امریکا اثرگذار هستند و هر کدام از این طیفها با توجه به ماهیت ارزشی و چشمانداز فکری نگاه متفاوتی را به بحران لیبی داشتند. بینالملل گرایان لیبرال، این اعتقاد را داشتند که معمر قذافی خطری را متوجه منافع امریکا و غرب نمیکند ولیکن اگر سازمان ملل به این جمعبندی برسد که این حکومت خطری متوجه صلح جهانی میکند، امریکا میبایست در چارچوب یک ائتلاف جهانی در راستای اهداف این سازمان جهانی اقدام کند. اینان با وجود اینکه منافع امریکا را در معرض تهدید نمیدیدند ولیکن به لحاظ اینکه نظم امریکایی را در چارچوب رژیمهای بینالمللی و نهادهای بینالمللی قابل تصور مییابند با دخالت امریکا در لیبی با وجود مطرح نبودن منافع امریکا مخالفت نکردند.
بینالملل گرایان محافطه کار، اینان که در حزب جمهوریخواه جایگاه دارند بر این اعتقاد هستند که معیار تصمیمگیری در بین رهبران سیاسی در رابطه با اقدامات نظامی یا طراحی سیاستها و اهداف در قلمرو سیاست خارجی میبایستی منافع ملی امریکا باشد. هر اقدامی که جایگاه نظامی و موقعیت استراتژیک کشور را تقویت کند جایز و هر سیاستی که منافع حیاتی امریکا را افزون نکند باید نفی شود. برای اینان جنگ داخلی لیبی به هیچوجه منافع ملیامریکا را تهدید نمیکرد و بدین روی ضرورتی برای دخالت وجود نداشت.
اما اینان هیچ گونه مخالفت جدی نکردند چرا که اصولاً با توجه به سوابق معمر قذافی و دست داشتن او در کشتار امریکاییان در گذشته سقوط او را خبر خوشی تلقی میکردند. این اعتقاد که سقوط حکومت مستقر در طرابلس در نهایت اجتناب ناپذیر است و نیروهای زمینی امریکا در مخاصمات درگیر نخواهند شد، باعث شد که بینالملل گرایان محافظهکار سیاست انفعالی را درباره دخالت امریکا در بحران لیبی دنبال کنند و اینان با وجود اینکه اکثریت را در مجلس نمایندگان امریکا در اختیار دارند هیچ قطعنامهای را صادر نکردند که دخالت نظامی امریکا در لیبی را مورد نقد قرار دهد یا آن را جایز نشمارند.
لیبرالهای بشردوست، اینان منافع ملی امریکا را در چارچوب ائتلافهای بینالمللی تعریف میکنند و مهمترین وظیفه این نهادها و به ضرورت امریکا را دفاع از حقوق بشر میدانند. از نظر این گروه که اقلیت در بین نخبگان سیاست خارجی را تشکیل میدهند امریکا میبایستی هر کجا که حقوق انسانی به خطر میافتد بدون توجه به ملاحظات استراتژیک به نفع طرفداران حقوق بشر دخالت کند. اینان همیشه بیشترین پوشش در رسانهها را به خود اختصاص میدهند و در عین حال کمترین پذیرش را در زمان تصمیمگیری در چشم تصمیمگیرندگان دارا هستند. اما در بحران لیبی اینان دست بالا را داشتند.
باراک اوباما با توجه به اینکه سقوط معمر قذافی اجتناب ناپذیر است و مخالفتی هم از سوی روسیه و چین ابراز نمیشود ودر عین حال اتحادیه عرب و اتحادیه آفریقا خواهان سرنگونی قذافی هستند و در نهایت سازمان ملل مجوز دخالت را میدهد به این نتیجه رسید که خطری متوجه منافع امریکا نمیشود ولیکن موقعیت سیاسی او را در بین لیبرالهای حزب دمکرات که گروه کلیدی برای انتخاب مجدد او هستند بهشدت تقویت میکند.
نومحافظهکاران، در کنار لیبرالهای بشردوست که مستقر در حزب دمکرات هستند، گروه دیگری که بهشدت موافق دخالت نظامی امریکا بودند نومحافظهکاران بودند. اینان بر این اعتقاد هستند که امریکا باید از قدرت نظامی خود استفاده کند تا اینکه دمکراسی در صحنه جهانی بسط و گسترش یابد. از نظر اینان امریکا برای تداوم بقا و حفظ جایگاه کنونی خود از نقطه نظر نظامی میبایستی به گسترش دمکراسی در جهان بپردازد چرا که رابطه مستقیمی بین میزان نفوذ امریکا در صحنه جهانی و تعداد کشورهای دمکرات وجود دارد. اینان بحث دمکراسی را یکی از مولفههای حیاتدهنده منافع ملی امریکا میدانند و در چارچوب این منطق بود که از دخالت نظامی امریکا در جنگ داخلی لیبی بهشدت حمایت کردند.
وجود این چهار دیدگاه متفاوت از نقطه نظر ماهوی بود که منجر به این شد که دخالت نظامی امریکا شکل بگیرد و در عین حال کمترین میزان شور و شوق و کمترین میزان مخالفت بهطور همزمان شکل یابد.
حسین دهشیار