به نظر ما در بسياري از تحليلها، به صورت عمدي يا سهوي با نوعي «تقليلگرايي» در برقراري رابطه بين متغيرهاي داخلي و خارجي دخيل در تحولات اخير خاورميانه مواجه هستيم. در حالي كه ميدانيم الگوهاي رقيب شكست خورده و جايگاهي ندارند!
تحليل تاريخي به ما نشان داد كه خاورميانه طي شش دهه گذشته، عميقاً درگيرودار اقتدارگرايي، معضلات اقتصادي و اجتماعي، سلطهطلبي آمريكا و شكستهاي تحقير كننده از دشمن صهيونيستي بوده است. در عين حال، الگوهاي چپ و راست كه براي مدتهاي مديدي مدعي حل اين معضلات و بحرانها بودند، به واسطه ناتواني دروني و ايجاد دامنههاي جديدي از مشكلات، اعتبار خود را از دست دادهاند. ماهيت اين جنبشها را ميتوان با بررسي آنچه در اين تحولات طرد ميشود و آنچه به عنوان خواسته، از سوي فعالان و حاضران مطرح ميشود، دريافت.
آنچه در خيزشهاي اخير، طرد و نفي ميشوند، به زبان ساده عبارتند از سكولاريسم، اقتدار گرايي، ملي گرايي، غرب گرايي، ايده سازش با غرب و اسرائيل و و ضعيت اسف بار اقتصادي و اجتماعي. در مقابل نيز آنچه خواسته ميشود عبارتند از اجراي اسلام، تحقق آزادي، تحقق استقلال ملي و بازيابي كرامت جمعي، ايستادگي در مقابل سلطه طلبي و نهايتاً شكلدادن به الگويي كارآمد از مديريت اقتصادي و اجتماعي.
عده اي در تفسيرهاي خود ماهيت جنبش را دموكراسيخواهانه ميدانند، حال آنكه توجه نميشود كه دموكراسيخواهي جزيي از كليتي است كه اسلام و هويت انكار شده شش دهه گذشته خاورميانه مبناي آن است. به اين بيان، اسلام و تحرك برمدار آن را ميتوان به مانند كليت و ظرفي در نظر گرفت كه جنبش در متن آن شكل گرفته و نارضايتيهاي شكل گرفته از اقتدارگرايي، ناكارآمدي اقتصادي و اجتماعي و نهايتاً عقب نشيني دائمي در برابر غرب و اسرائيل را در متن خود قرار داده و به صورت يك مجموعه منسجم به جهان ارائه ميدهد. در چنين صورتي، جنبش مدعي شكل دادن به نظم سياسي است كه هويت آن بر اساس اسلام است و در بستر آن ميتوان به حل معضلاتي تاريخي ملتهاي عرب پرداخت. گروههايي كه دموكراسيطلبي را به عنوان عنصر هويت بخش اين جنبشها ميدانند، برداشتي از اسلام در نظر دارند كه نميتواند آزاديخواهي را در متن خود قرار دهد. حال آن كه نمادهاي جنبش، اسلامي هستند و آزادي خواهي در متن آن مطرح ميشود. دلايل كلان زير را ميتوان به عنوان ادلهاي بر اسلامي بودن هويت اين جنبشها دانست:
1-حضور توده مردم به عنوان دارندگان و حاملان هويت اسلامي( شاخص مردمي بودن)
2-حضور اسلام و شعارهاي اسلامي به عنوان نماد اعتراض و خواست تغيير (شاخص نمادين)
3-حضور و نقش آفريني نيروهاي اسلام گرا به عنوان نيرومندترين و اصليترين نيروي حاضر در صحنه (شاخص گروههاي نقش آفرين)
4-حضور و غلبه خواستههاي اسلامي از يك سو و شعارهاي ضد غربي و ضد صهيونيستي از سوي ديگر (شاخص خواستهها و تقاضاها)
به اين معنا، اسلام انقلابي، هسته مركزي خيزش و عنصر پايه اي هويت بخش تحولات است كه ساير خواستهها در سايه آن طرح ميشوند.
* انقلاب اسلامي ايران الگوي خيزشها
به تعبير بسياري از تحليلگران، با توجه به حضور اسلام به عنوان عنصر تعريف كننده اصلي ملتهاي خاورميانه و از سوي ديگر شكست و بي اعتباري گفتمانها و الگوهاي معاصر مدعي و كنشگر در صحنه سياسي خاورميانه، اسلام و جهت گيري اسلامي، انتخاب طبيعي ملتهاي خاورميانه است. وقتي اين زمينه را با وجود يك سنت بزرگ و نيرومند برمدار فرهنگ ديني در خاورميانه در نظر داشته باشيم، ميتوانيم در يابيم كه چرا اسلام، حضوري چنين نيرومند در جنبشها دارد. سخن از سنت اسلام مبارزي است كه الگوهاي مسلط در شش دهه گذشته خاورميانه، اقدام به سركوب آن كردهاند.
رويش انقلاب اسلامي و الگوي جديد كه به عنوان الگوي مبارزه و پيگيري خواستهاي جمعي از درون آن به جهان اسلام ارائه شد، ريشه اي عميق در هويت مردم مسلمان خاورميانه و تلاشهاي فكري نخبگان مسلمان معاصر دارد. انقلاب اسلامي از يك سو برآيند تحركات و تحولات فكري و اجتماعي ما قبل خود در مجموعه اسلام بود و از سوي ديگر به عنوان الگويي جديد از سازماندهي اجتماعي و سياسي كشورهاي مسلمان در مقابل سه الگوي مليگرا، سوسياليستي و ليبرال غرب گرا مطرح شد. با از ميان رفتن اعتبار الگوهاي سوسياليستي و پس از آن الگوهاي مليگرايانه، دو دهه اخير خاورميانه را ميتوان عرصه منازعه دو رويكرد اسلامي و ليبرال امريكايي براي سازماندهي سياسي، اجتماعي و فرهنگي خاورميانه دانست. در اين ميان چنان كه گفته شد، الگوي ليبرال در قالب دو طرح نظم نوين جهاني و خاورميانه بزرگ كوشيد تا فضايي براي سازماندهي مجدد سياسي و اجتماعي كشورهاي منطقه ارائه كند كه خيزشهاي اخير و درون مايه آنها را ميتوان در نفي و انكار دانست. وقتي از بيداري اسلامي سخن ميگوييم، منظور چرخشي است كه در ايدئولوژي مبارزه و شيوه بيان خواستههاي عمومي به وجود آمده است. چرخشي از الگوهاي قبلي مدعي تحقق مطالبات، به زباني كه عميقا در تاريخ منطقه ريشهدار است و تبلور عيني خود را در انقلاب اسلامي ايران يافته است و به شيوه و بياني ديگر، در ساير كشورهاي خاورميانه بازتاب يافته است و محرك و ظرفيت بيان اعتراضها و خواستههايي است كه الگوها و ايدئولوژيهاي ديگر از پاسخ به آنها ناتوان بودهاند.
اسلام انقلابي كه از ايران ريشه گرفته است در دو دهه گذشته بستر خيزش مجموعهاي از مهمترين مقاومتهاي موفق در مقابل غرب و رژيم صهيونيستي بوده است.
پيروزي حزب الله لبنان و موفقيتهاي حماس و جهاد اسلامي در صحنه مبارزه با رژيم اسرائيل به اتكاي حمايت وسيع مردمي در منطفه از آنها تحقق يافته و از سوي ديگر مشوق ساير گروهها براي پيگيري اين الگوهاي موفق بوده است.
منظور از الگوگيري از ايران آن نيست كه بگوييم آنها دقيقا به راه ايران ميروند، بلكه الگوگيري از ايران به معناي قرار دادن اسلام در مدار حركت و راهنماي ايجاد نظم جديد و تدوين خواستههاست. وگرنه هر كشوري بنا به شرايط و مقتضيات خود، طراحي نظم جديد را انجام خواهد داد.
* جمعبندي: جنبشهاي مورد بحث ما، جنبشهايي «در جريان» هستند و هنوز چندان از آنها دور نشدهايم كه به قضاوت در مورد دستاوردها و ناكاميهاي آن بپردازيم. بيترديد چالشهاي زيادي در مسير تحقق يك سامان سياسي مطلوب عموم مردم وجود دارد. دشواري اساسي از آنجا بر ميخيزد كه يك الگوي مدون و مطابق با نيازهاي اين جوامع در دسترس آنها نيست. گرچه مردمان اين كشورها به صورت اساسي ميدانند چه ميخواهند و چه نميخواهند، ولي مسئله اين است كه گروههاي عمده مبارزه نميدانند كه چگونه بايد خواستههاي خود را تحقق عيني ببخشند. ترديدي نيست كه آنها اقتدارگرايي، غربگرايي، سكولاريسم و مليگرايي را نميخواهند و همچنين شكي نيست كه آنها خواهان تحقق يك نظم سياسي مبتني بر اسلام، مردمسالاري قادر به حل مسئله توسعهنيافتگي و نهايتاً تأمين استقلال و عزت ملي در مقابل غرب و اسرائيل هستند. ولي تحقق اين آرمانها ابزارها و شيوههايي را ميطلبد كه نيروهاي موجود در صحنه از آنها بيبهرهاند؛ خلايي كه ميتواند تهديد كننده باشد. ما اين چالش را «چالش فقدان الگو» نام مينهيم.
در اينجاست كه چالش مهم ديگر بروز ميكند: يعني تلاش برخي قدرتها و كشورها براي استفاده از اين خلأ به منظور سوقدادن جنبش پيروز به سوي الگوي مطلوب خود و بر ضدهويت پايهاي آن. به نحو مشخص در حال حاضر غرب ميكوشد بيتوجه به عملكرد خود در دهههاي قبلي و هويت ضدغربي و اسلامي جنبشها، با استفاده از يك فضاي عمليات رواني و رسانهاي، مانع از بروز عينيتر هويت اسلامي جنبش شود. آنها در عين حال كوشيدهاند تا با حفظ نهادهاي عمده رژيمهاي قبلي، مانع از عمقيافتن خواستهها شده و آن را محدود به تحقق دموكراسي نگه دارند. گويي كه در حال حفظ جنبشها از تهديد بزرگتري به نام اسلام هستند. ايالات متحده به نحو مشخص احساس ميكند در سايه تحول صورت گرفته و خلأ به وجود آمده، اين فرصت را دارد كه در پي تحقق طرح خاورميانه بزرگ باشد. از اين روست كه شاهديم معمولا در تعبيرها و تفسيرها، بدون توجه به ابعادي چون جهتگيري اسلامي و ضدغربي مردم و غلبه نيروهاي اسلامي در صحنه، تمركز صرف بر محور آزاديخواهي و خواستههاي اقتصادي صورت گيرد. پروژه ايران هراسي را نيز ميتوان در راستاي ترساندن گروههاي اسلامي و مردمان خواهان نظم سياسي اسلام و جلوگيري از الگوشدن ايران دانست. اين چالش را ميتوان «چالش احتمال مصادره» و دادن ابعادي غير از خواست توده عمومي، نام نهاد.
چالش سوم در ارتباط با چالشهاي قبلي، به فقدان رهبري انسجامآفرين و سامانبخش، ابعاد هويتي و سازماني آن برميگردد كه باعث شده جنبش نتواند خواستههاي خود را به صورت صريح مطرح و پيگيري كند. ما به اين چالش «چالش رهبري» ميگوييم.چالش چهارم از ساختار اجتماعي و فرهنگي پرشكاف كشورهاي عربي ناشي ميشود كه عمدتا مبتني بر قبيله گرايي است.
اين چالش ميتواند در نبود يك نظم سياسي استوار، بستري براي منازعات قومي و مذهبي باشد تا جايي كه سايه اقتدارگرايي را دوباره بر سر اين كشورها قرار دهد.
اين چالش را «چالش تنوع و تعدد گروهها» نام مينهيم.همانطور كه تركيبي از مولفههاي اميدبخش در مسير تحولات جديد وجود دارد، مجموعهاي از چالشها نيز مسير آينده را با دشواريهايي مواجه خواهد كرد. آينده خاورميانه در حال شكلگيري است و بازيگران جديدي در عرصه ژئوپليتيك آن نمايان خواهند شد.
در موقعيتي كه اسلام صداي اصلي تحول و عنصر هويت بخش نيروهاي عمده حاضر در متن تحولات است، رسالت انديشمندان و فعالان عرصههاي اجتماعي و سياسي ايجاب ميكند تا الگوي جديدي براي تحقق خواستههاي مطرح شده در دسترس اين ملتها قرار دهند.
در پايان بايد بگويم: خيزش اخير خاورميانه با هويت اسلامي، نظم ژئوپليتيك نويني خلق خواهد كرد.