ایران دیپلماسی-خاطرات سياسي" مجموعه برنامههايي است كه شبكه العربيه از نيمههاي اكتبر سال جاري ميلادي روزهاي جمعه پخش ميكند.
در اين برنامه، طاهر بركه، روزنامهنگار و خبرنگار لبناني العربيه با چهرههاي سياسي مطرح دنيا مصاحبههايي را انجام ميدهد كه عموما بازگوكننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئوليتشان است. خاطراتي كه با همراهي و تعاملشان با رهبران سياسي مختلف جهان همراه است. طاهر بركه نخستين برنامه خود را با عبدالرحمن شلقم، وزير امور خارجه سابق ليبي و آخرين نماينده ليبي در سازمان ملل كه تا قبل از آغاز انقلاب اخير اين كشور در اين سمت بود و با آغاز انقلاب از نظام قذافي جدا شد، انجام داد كه اتفاقا با قتل معمر قذافي همراه شد. ديپلماسي ايراني در نظر دارد هر هفته به طور مرتب اين سلسله مصاحبهها را منتشر كند. تا كنون شش بخش از اين مصاحبهها پيش رويتان قرار گرفته است كه همگي آنها در آرشيو ديپلماسي ايراني قابل دسترسي هستند و اكنون هفتمين بخش آن پيش رويتان قرار ميگيرد:
آقاي عبدالرحمن تا كي به دستورات معمر قذافي كه به تو ميداد، عمل ميكردي؟
معمر قذافي قبل از هر چيز كساني را ميخواست كه به هر كاري كه ميگفت عمل نكنند. مثلا بعضي وقتها به من زنگ ميزد وقتي كه من در دفترم بودم، ناگهان آن پشت داد ميزد: من با امريكاييها ميجنگم اين كار را ميكنم آن كار را ميكنم؛ ميگفتم، چشم، چشم، پيشوا چشم. ميگفت تو بايد اين كار را بكني آن كار را بكني، ميگفتم، چشم، چشم. سپس تلفن را ميبستم، بعد اطرافيانم به من ميگفتند والله مشكلي است ها، ميگفتم نه اين تلفن خطاب به من نبوده است، احتمالا كساني از اعضاي شوراي انقلابي در كنار او هستند و اين خطاب به آنها بوده است. اين كلام خطاب به من نبوده است خطاب به آن كساني بوده كه در اطراف او بودهاند. از اين رو اجرايشان نميكردم...
يعني ميدانستي چه وقتي چه چيزي را ميخواهد و بايد اجرا كني و چه چيز را ميگويد ولي نميخواهد كه تو اجرا كني؟
مثلا يك بار به من گفت، همين الآن سفير انگليس را اخراج ميكني. خيلي عصباني بود و با حرارت صحبت ميكرد. گفتم باشد. بعد از اين كه داد و فريادهايش تموم شد، گفت چه كار كردي، گفتم الآن ترتيب كار را ميدهم، الآن به وزير امور خارجه كه آن وقت كوك بود، تماس ميگيرم و با او در ميان ميگذارم بعد از آن با او به جلسه مينشينم و در جلسه با او مطرح ميكنم، گفت برادر عبدالرحمن داييام با من قهر است و برايم مشكلي شده است. گفتم كه اگر او واقعا ميخواست اين كار صورت بگيرد به احمد مجبر ميگفت نه به من. گفتم معمر مرا منصوب كرد و ندانم او چه كار ميكند. گفتم تازه از سفر آمدهايم و كلي كار انجام دادهايم حالا بياييم سفير انگليس را اخراج كنيم و براي خودمان دردسر درست كنيم. معمر كارهايي اين گونه را دوست داشت. يك بار به من محمود البغدادي، نخستوزير زنگ زد و گفت ظرف 48 ساعت همه خانههاي سفراي ليبي در خارج را بفروشيد. گفتم آقاي بغدادي امكان ندارد. گفت برادر عبدالرحمن خودت به تفاهم برس و گوشي را گذاشت و ديگر هم جواب مرا نداد. من نفهميدم قصه چيست. با وزير دارايي صحبت كردم، گفت والله كسي نميداند، بالاخره دوباره به نخستوزير زنگ زدم و گفتم برادر تو يك پيامي به من دادي بدون اين كه هيچ دليلي براي آن ذكر كني. بايد يك پيام روشن به من بدي تا من بتوانم همه سفرا را براي اين كار صدا كنم. نفهميدم قصه چه بود. با محمد حويج، وزير دارايي صحبت كردم و گفت من دارم ميآيم پيشت. آمد و گفت كه سيف العرب كه الآن كشته شد، يك خانه در مونيخ خريده كه مجلل است ولي در يك منطقه بومي است و قهر كرده كه سفيرمان بهترين خانه در آلمان دارد و او گفته كه چرا بايد سفرا بهترين خانهها را داشته باشند. براي همين معمر گفت كه بايد همه خانهها فروخته شوند.
اووف اي بابا..
گفتم حويج كه راه حل چيست، گفت كه اي برادر عبدالرحمن اجازه بده ظرف 24 ساعت خانهاي به اسم شركت سرمايهگذاريها كه تحت مالكيت دولت ليبي است، بخريم و براي او مجللترين خانه را خريداري كنيم. خانه كه ملك دولت است. گفتم فعلا خريده شود، خريده شد و سيف العرب رفت در بهترين خانه در آلمان ساكن شد و تا به حال هيچ خانهاي از خانههاي سفارتخانهها فروخته نشده است.