دیپلماسی ایرانی-اخوان توانسته است از ايدئولوژي فرار كند. تشكيلاتي كه نزديك هشتاد سال با ايدئولوژي زندگي كرده حالا دست به بازسازي خود زده است. اين بازسازي هم اخوان را با موفقيت همراه كرده و هم تنش هاي دروني زيادي در اين تشكيلات ايجاد كرده است. اخوان آراي زيادي دارد اما نكته اين جاست كه اخواني ها در ميان خود اجماع ندارند و اين مسئله اين احتمال را تقويت مي كند كه اخوان دوباره راديكال شود.
چهاردهمين نشست از سلسله نشست هاي ديپلماسي ايراني با موضوع اخوان المسلمين و اسلام گرايي جديد در خاورميانه در محل دفتر ديپلماسي ايراني با حضور اساتيد و صاحب نظران در حال برگزاري است.
در ابتداي اين نشست بعد از خوشامدگويي ميزبان جلسه و طرح بحث ابتدايي، دكتر داود فيرحي، استاد علوم سياسي دانشگاه تهران سخنراني خود را با عنوان جريان هاي جديد اسلام گرايي در كشورهاي عربي: امكانات و چالش ها آغاز كرد.
او در ابتداي بحث ضمن اشاره به فراگير شدن پست سكولاريسم يا بازگشت به مذهب در خاورميانه، گفت اين جريان از چهل سال پيش وجود داشت اما در تحولات اخير شاهد موج جديدي از اين مسئله هستيم. ما مي توانيم جريان هاي اسلام گرايي را به بعد از يازده سپتامبر و بعد از آن تقسيم كنيم. هم چنان كه پيش از آن به قبل از انقلاب اسلامي و بعد از آن تقسيم مي كرديم.
در ابتدا بايد ويژگي هاي فكر اسلامي جديد و در راس آن ها تشكيلات پرسابقه اخوان را از نظر بگذرانيم. تشكيلات اخوان المسلمين در سال 1928 تاسيس شد اما تنها تشكيلات اسلام گرا نبود. جنبش نورچي در تركيه و جنبش دعوت در كشورهاي اسلامي مانند مالزي و ديگر كشورها وجود داشتند. اما اهميت اخوان اين است كه جنبش هاي جديد در كشورهايي به وقوع پيوسته است كه بيشتر اخواني ها در آن جا حضور دارند.
اولا جنبش هاي جديد تنوع دارند. نمي توان همه آن ها را در يك جريان قرار داد. اما در راس آن ها جنبش هايي قرار دارند كه جنبش هاي اخواني جديد هستند. جنبش هاي اخواني جديد بر فقه مصالح يا مقاصد تكيه دارند. در دستگاه فقهي سني يك جريان سنتي داريم؛ يك جريان راديكال و سلفي داريم؛ و جريان ديگر پيروان فقه مصالح هستند كه به نسبت بيشتر عقل گرا هستند.
ثانيا اين جنبش ها، جنبش هاي مابعد دولت هاي سكولار هستند. اين جنبش ها در كشورهايي به وقوع پيوسته اند كه در آن ها دولت ها اقتدارگرا و سكولاري وجود داشتند كه اتفاقا شكست خورده بودند. بنابراين طبيعي است كه گرايش به مذهب و اسلام بيشتر شود.
ثالثا اين گرايش ها، گرايش هاي پست ايدئولوژيك هستند. اگر ما جنبش هاي اسلامي را از 1928 تا 2001 و 2003 بررسي كنيم خواهيم ديد كه دو گرايش در اين جنبش ها ديده مي شود: جنبش هاي اسلامي و ايدئولوژيك و جنبش هاي سكولار. معمولا هر دو ديدگاه استدلال هاي كافي براي سخنان خود نداشتند. نصوص ديني از هيچ كدام از اين ها حمايت نمي كردند. بنابراين كساني كه عيب هر كدام از اين ها را مي ديدند به طرف مقابل جذب مي شدند. نكته قابل توجه در جنبش هاي اخير عبور از دوگانه اسلام گرايي ـ سكولاريسم بود. جنبش هاي جديد به اين نتيجه مي رسند كه مي توان شريعت را اجرا كرد اما دين سالار نبود. بنابراين جنبش هاي جديد تلاش مي كنند از دوگانه اسلام گرايي سكولاريسم به حامعه مدني اسلامي حركت كنند. الغنوشي در تونس اين تئوري را دنبال مي كرد. محمد اماره در مصر اين مسئله را دنبال مي كرد محمد بديع و افرادي مثل شيخ محمد يوسف القرضاوي در جنوب خليج فارس اين نگاه را دنبال مي كنند. در سوريه نيز كسي كه رهبر شورشيان هست يعني برهان غليون اين نگاه را دارد.
اما تئوري حكومت مدني مبتني بر شريعت چيست؟ اولين بحث اين است كه اين ها معتقد هستند كه بايد شريعت را اجرا كرد اما نهادهاي ديني سهم وتويي در حكومت ندارند. به همين دليل تصدي گري نهادهاي روحاني را نمي پذيرند اما به شريعت پاينبدند. نكته دوم اين است كه اين جريان ها فقه و شريعت را جدا مي كنند. فقه دانش بشري است كه تغييراتي در آن وارد مي شود اما شريعت نص است و قابل تغيير نيست. به همين دليل اين تئوري به شورا تكيه كرده و كوشش كرده كه تفسيري دموكراتيك از شورا ارائه نمايد. حتي از بحث شورا نيز عبور كرده و اعتقاد دارد كه شورا بخشي از دموكراسي را توضيح مي دهد. بنابراين اين ها ملتزم به شريعت هستند و در عين حال ملتزم به دموكراسي هم هستند. لذا اين ها به تفكيك قوا معتقد هستند و تاكيد دارند كه بايد سلطه قوه مجريه از قوه قضاييه برداشته شود و رئيس قضاييه بايد به راي قضات انتخاب شود. در حوزه سياست مذهبي مدلي را طرح مي كنند كه مذهب بايد مستقل باشد و اشراف بر دولت داشته باشد. لذا در مصر اصرار دارند كه الازهر بايد كاملا از دولت استقلال پيدا كند؛ اوقافي كه توسط دولت مبارك مصادره شده به الازهر برگردانده شود تا ازنظر مالي قوي باشد؛ و الازهر را در سطح اسلام مدني دنبال كنند. نكته جالب اين است كه در اين قسمت با سلفي ها اشتراك دارند. بنابراين اين ها تلاش دارند كه به جاي روند دولتي كردن، نهادها را مدني كنند. اين جريان تاكيد دارد كه آموزش به خصوص آموزش هاي مذهبي مدني باشد. اين نشان مي دهد كه تجربه عبدالله البداوي بر آن ها تاثير گذاشته است.
در اين نگاه، دولت متصدي شريعت نيست. دولت فقط مجري است در جايي كه شريعت نيست. عالي ترين مفسر فقه مقاصد در حال حاضر الغنوشي و القرضاوي هستند كه تلاش مي كنند به حوزه قانونگداري راه پيدا كنند. اين ها معتقد هسنتد كه احكام شرعي را بايد بنابر مصالح عمومي تفسير كرد. در اين زمينه به مقاصد پنج گانه اشاره مي كنند كه حفط جان و مال و آبرو و ناموس و دين مسلمانان است. بنابراين در اين نگرش ولايت اصل نيست، بلكه ابزار است. دولت واسطه اي است بين شريعت و جامعه. ميزان مشروعيت آن نيز بر اين مقاصد پنچگانه است و مردم مي توانند آن را بفهمند. بنابراين قداست چنداني هم به حكومت نمي دهند. در اين زمينه مي گويند: «الولايات اسباب المقاصد».
به اين ترتيب است كه اين ها در عين اين كه حكومت را ملتزم به شريعت مي دانند اما كاملا شرعي نيز نيستند. در واقع اين توري هم سكولار ها را خلع سلاح مي كند و هم اسلام گرا ها. چرا كه اين ها هم به دنبال دموكراسي هستند و هم به دنبال شريعت. اما سوال اين است كه آيا اين منطق در عمل جواب خواهد داد يا نه؟
اين نگرش در مصر با چه چالش هايي مواجه است؟ همان طور كه مي دانيد، هم اكنون مصر شاهد تظاهرات گسترده اي است. ساختار حكومت در مصر در حال حاضر اين گونه است: شوراي نظامي كه حكومت در دست اوست و وظيفه برگزاري انتخابات دارد. اين شورا در دو نهاد ديگر يعني كميته برگزاري انتخابات و قوه قضاييه نفوذ دارد. بر عكس مجلس خلق يا شورا و شرع در دست اسلام گرايان است. حدود 47 درصد اخوان، نزديك 23 درصد حزب نور و 6 درصد حزب وفد سهم دارند و اين شورا در شوراي تنظيم قانون اساسي نفوذ دارد. به اين ترتيب دو نهاد قانون گذار در دست نظاميان و انقلابيون است و اگر انقلابيون نتوانند قوه قصاييه يا كميته برگزاري انتخابات را تحت فشار قرار دهند انتخابات از دست مي رود. اتفاق ديگر اين است كه اگر قانون اساسي تصويب نشود احتمالا شوراي نظامي به انتخابات تن نمي دهد و احتمالا قانون اساسي تنظيم نخواهد شد. اين ها مسائلي هستند كه باعث شده اند در مصر شاهد چنين تظاهراتي باشيم.
در آخر بايد به تجربه هايي كه اخوان طي اين سال ها به دست آورده توجه كنيم. اخوان يكي از ويژگي هاي عمده اين است كه توانسته چند تجربه به دست آورد. تجربه اول اين كه اخوان توانسته است از ايدئولوژي فرار كند. تشكيلاتي كه نزديك هشتاد سال با ايدئولوژي زندگي كرده حالا دست به بازسازي خود زده است. اين بازسازي هم اخوان را با موفقيت همراه كرده و هم تنش هاي دروني زيادي در اين تشكيلات ايجاد كرده است. اخوان آراي زيادي دارد اما نكته اين جاست كه اخواني ها در ميان خود اجماع ندارند و اين مسئله اين احتمال را تقويت مي كند كه اخوان دوباره راديكال شود.
تجربه ديگر اخوان اين است كه با اين كه يك سازمان فراملي است اما در هر كشوري درگير مسائل ملي مي شود. اين كه چگونه ميان فعاليت فراملي و ملي تعادل ايجاد كند چالشي را فراروي اين تشكيلات ايجاد مي كند. رسالت ديگر اخوان اين است كه درست است كه تحولات در همه كشورها شروع شده اما مصر ديوار برلين جهان اسلام است. اگر اخوان در مصر شكست بخورد در همه كشورها شكست مي خورد اما اگر موفق شود در همه كشورهايي كه نيرود دارد موفق خواهد شد. اخوان از ايدئولوژي سكولار و اسلام گرايي عبور كرده و از حكومت مدني مبتني بر شريعت سخن مي گويد.