دیپلماسی ایرانی-محمد حسنين هيكل، روزنامه نگار مشهور مصري و جهان عرب به تازگي كتابي را با عنوان "حسني مبارك و زمانهاش..از تريبون تا ميدان" به رشته تحرير در آورده است كه در آن به زندگي سياسي مبارك و چگونگي رسيدنش به قدرت، تداوم رياست جمهورياش تا تظاهرات ميدان التحرير و سرنگوني او ميپردازد.
همان طور كه از عنوان كتاب پيدا است، دوران حكومت مبارك و زمانهاي كه باعث شد او به قدرت برسد و از تريبونهاي سخنراني به رياست جمهوري منصوب شود تا ميدان التحرير كه در حقيقت انقلابي عليه او را شكل داد، موضوع اصلي اين كتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهاي پنجشنبه و روزنامه السفير لبنان روزهاي دوشنبه هر هفته با هماهنگي هيكل هر بخش اين كتاب را منتشر كردهاند. ديپلماسي ايراني نيز در نظر دارد هر هفته در روزهاي جمعه به طور مرتب همه بخشهاي اين كتاب را منتشر كرده و در اختيار خوانندگان قرار دهد. هيكل براي اين كتاب خود ملاحظه و مقدمهاي نوشته است كه ما نيز در ديپلماسي ايراني عينا آنها را منتشر كرديم.
تا كنون هفت بخش از اين كتاب در اختيار خوانندگان قرار گرفته است كه همگي آنها در آرشيو ديپلماسي ايراني در دسترس هستند، اكنون هشتمين بخش از كتاب هيكل تحت عنوان "حسني مبارك و زمانهاش..از تريبون تا ميدان" در اختيارتان قرار ميگيرد:
روزهاي بسياري گذشت، تا اين كه «پاييز خشم» در سال 1981 فرا رسيد، و سادات ترور شد، و معاونش حسني مبارك براي جانشيني او نامزد شد، قرار بر آن شد كه براي رياست جمهوري او رايگير شود، همزمان دستگيريهاي مشهور سپتامبر 1981 اتفاق افتاد كه به همراه برخي سياستمداران، روزنامهنگاران و نويسندگان به زندان افتادم. تمامي دستگيرشدگان را به زندان «ضميمه مزرعه طره» ميبردند – من هم از جمله آنها بودم – و آنها وقايع را از پشت ديوارهاي زندان پيگيري ميكردند، اما منابع اطلاعاتي در درون اين ديوارها محدود و منقطع بود.
●●●
در همان روزها و دورانها يكي از وكلاي مشهور به زندان «طره» آمد و خواست كه با سه تن از زندانيها ديدار كند كه عبارت بودند از «فواد سراج الدين» (پاشا)، «فتحي رضوان» و من كه سومي بودم.
و در اتاق مامور وقت زندان، سرهنگ «محمود الغنام»، وكيل با هر كدام از ما به صورت انفرادي ديدار كرد، از زندانيان سياسي در طره ميخواست كه بيانيهاي در حمايت از رياست جمهوري مبارك صادر كنند، و توضيح داد كه اين كار آزادي آنها را از زندان آسانتر ميكند، به گفته او اين مساله ميتواند نشان از حسن نيت ما باشد! هر سه نفر ما شوكه شديم، و هر كدام به طور جداگانه چيزي قريب به اين مضمون به پيامآور گفتند: «لايق كسي كه به خاطر نظرش به زندان افتاده، نيست كه بخواهد نامزد انتخابات رياست جمهوري را تاييد كند، به خصوص كه نامزد اكنون خودش رئيس جمهور است، براي همين هيچ منتي به گردان زنداني ندارد و زنداني هم منتي به گردن او ندارد، براي اين كه كسي كه آزادي راي دارد در پشت پرده كاري انجام نميدهد، همان طور كه پيگيري آزادي از داخل زندان هيچ سودي براي زنداني ندارد چرا كه او به مقصودش نميرسد براي اين كه همچنان در معرض شك و شبهات است!!
انتخابات برگزار شد و طي آن مبارك انتخاب شد، چند روز پس از آن پيامي از او گرفتم كه دفتر زندانباني دكتر «اسامه الباز» (كه اكنون معاون اول رئيس جمهوري جديد شده بود) تلفني به من منتقل كرد، مضمونش اين بود: «او ميخواهد زندانيان سياسي را در چند مرحله آزاد كند و اين زماني اتفاق خواهد افتاد كه 40 روز از مرگ سادات گذشته باشد، و رئيس جمهوري جديد از ما ميخواهد تا اين 40 روز تمام شود ما در زندان بمانيم.»
●●●
اسامه از من خواست كه اين موضوع را به هر كس كه در زندان با من همراه است ابلاغ كنم، وقتي كه پيام را شب تا صبح به همبنديانم در زندان رساندم، بازتابهاي مختلفي داشت.
نظر استاد «فتحي رضوان» انقلابي بود: «اين سنت خرافهپرستان روستايي است، منطق بزرگ خانواده بر رئيس جديد حكم ميراند كه حكايت از ذهنيات پيشينيان او دارد!!»
نظر «فواد سراج الدين» واقعگرايانهتر بود: «رئيس جمهوري جديد شايد از اين ميترسد كه او را متهم به نقض تصميمهاي اسلافش كنند، و اين پيام را به ما رساند كه ما را از قصدش مطمئن كند – هم ما و هم ديگران را.»
به هر حال فواد سراج الدين رو كرد به فتحي رضوان و گفت: «ببين همه آنها در نوعي شوك به سر ميبرند، همه آنها در وضعيت سختي هستند، و همين براي ما كافي است كه – الآن – تصميم گرفتهاند كه ما را آزاد كنند و اين را به ما ابلاغ كردهاند و اين اشاره روشني است.»
فواد سراج الدين خواست كه جوابش را بدهد، براي همين رو به فتحي رضوان كرد و گفت: «فرض كن كه ما را فورا آزاد كردند، بعدش چه كار كنيم، بايد بنشينيم و منتظر بمانيم كه امور چگونه پيش خواهند رفت، اگر قرار است كه منتظر باشيم، چرا اين انتظار اينجا نباشد به جاي اين كه برويم بيرون و در حالتي از اضطراب به سر ببيريم و از همه جدا باشيم، به خصوص كه من فكر ميكنم پس از اين پيام رفتارشان با ما بهتر شود و بتوانيم كاري كنيم كه با بيرون تماس بگيريم، وقتي براي ما روزنامه ميآورند و با ما ديدارهاي متلمسانه ميكنند، و همچنين درهاي زندان شب و روز هم به روي ما بسته نيستند (به استثناي نيم ساعتي كه در طول روز براي بازجويي ميآيند)، براي همين ميتوانيم بگوييم كه اين جا الآن با زندانهايي كه ميدانيم فرق ميكند.»
استاد «مصطفي الشوربجي» وكيل معروف اعتراض كرد و به فواد سراج الدين گفت: «نه پاشا، هيچ برابرياي براي گرفتن حق آزادي وجود ندارد.»
سراج الدين جواب داد: «عالي گفتي.. برابري نه ولي بگو چه كار ميتوانيم بكنيم؟»!!
بحث و جدلهاي ما بينتيجه ادامه يافت، براي اين كه مجريان خارج از زندان حرف آخر را ميزدند و براي ما پشت ديوارهاي زندان تصميم ميگرفتند.
●●●
تا اين كه چهل روز تمام شد و مبارك تصميم گرفت كه ما را آزاد كند و بعد از آن او را در كاخ «العروبه» ببينيم. در راهي كه براي اين ديدار ميرفتيم به دوستانم از مجموعه نخستي كه آزاد شده بودند، گفتم كه يك نفر از طرف جمع صحبت كند تا اين كه در ديدار بتوانيم احترام لازم و مناسبمان را حفظ كنيم و پيشنهاد دادم كه سخنگوي ما «فواد سراج الدين» (پاشا) باشد براي اين كه از همه ما بزرگتر است و سابقهاش در فعاليت سياسي نيز از همه ما بيشتر است. همه قبول كردند.
تعداد ما (كه بخش نخست زندانيان سياسي آزاد شده بودند) در حدود 25 نفر بود كه يك ماشين بزرگ ما را از زندان طره به قصره العروبه ميبرد، در طول راه از بيمارستان ويژه زندانيان كه در كاخ عيني بود گذشتيم، قرار بود عدهاي از ما كه بيمار بودند به محض اين كه آزاد شوند به اينجا بروند و دوره درمانيشان را سپري كنند!!
با رئيس جمهوري جديد يك به يك دست داديم، در حالي كه كنارش دكتر «فواد محي الدين» نخستوزير ايستاده بود، وقتي كه دور او نشستيم تا صحبت كنيم، ديدم كه رئيس جمهور جديد تلاش ميكند كه بفهمد نظر من چيست، براي همين خطاب به من و با توصيف من به اين گونه كه «محمد بيه» گفت: «بفرما». و من هم اشاره كردم به «فواد سراج الدين» كه او را به صحبت از طرف خودمان انتخاب كرده بوديم، او سياستمداري زبردست و ممتاز بود و خيلي خوب ميدانست كه چگونه اوضاع را كافي و وافي شرح دهد، و به نظرم در توصيف موضوع هم موفق بود، اما مبارك رو به من كرد و گفت اگر ميخواهي چيزي اضافه كني، بگو، تشكر كردم و گفتم فواد (پاشا) هر چه ميخواستيم بگوييم گفت. (با اين حال اين مساله باعث نشد تا ديگران رغبت نكنند صحبت كنند – عملا بعضيها صحبت كردند و چيزهايي گفتند كه نميخواستم طرف آن موضوعها بروم، همان صحبتهايي كه بعضي از سياستمداران وقتي نزد حاكمان ميروند، ميگويند، به ويژه وقتي احساس خطر ميكنند شروع ميكنند از خودشان تعريف كردن يا اين كه براي خود تمهيداتي ميانديشند) من ساكت نشستم و فقط به حرف ديگران گوش كردم.
چند روز گذشت – عددي پنج روز – از دفتر رئيس جمهور به من زنگ زدند و رئيس دفتر ويژه وقتش (فكر ميكنم آقاي «جمال عبدالعزيز» بود) گفت: «جناب رئيس جمهور از شما دعوت ميكند كه راس ساعت 8 صبح فردا با او صبحانه ميل كني، او صبح اول وقت را انتخاب كرد براي اين كه صبح زود بيدار ميشود، او دوست دارد با كسي مثل تو روزش را آغاز كند.»
بعد گفت: «جناب رئيس جمهور از من خواستند كه به شما ابلاغ كنم كه شما براي صبحانه تنها دعوت شدهايد. كسي ديگر با شما دعوت نيست.»
و سپس اضافه كرد كه ميتواند از دفترم شماره اتوموبيلم را بگيرد تا نگهبانهاي اجازه ورود به خانه را به من بدهند.