"خاطرات سياسي" مجموعه برنامههايي است كه شبكه العربيه از نيمههاي اكتبر سال جاري ميلادي روزهاي جمعه پخش ميكند. در اين برنامه، طاهربركه، روزنامهنگار و خبرنگار لبناني العربيه با چهرههاي سياسي مطرح دنيا مصاحبههايي را انجام ميدهد كه عموما بازگو كننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئوليتشان است. خاطراتي كه با همراهي و تعاملشان با رهبران سياسي مختلف جهان همراه است.
طاهر بركه نخستين برنامه خود را با عبدالرحمن شلقم، وزير امور خارجه سابق ليبي و آخرين نماينده ليبي در سازمان ملل كه تا قبل از آغاز انقلاب اخير اين كشور در اين سمت بود و با آغاز انقلاب از نظام قذافي جدا شد، انجام داد كه اتفاقا با قتل معمر قذافي همراه شد. ديپلماسي ايراني در نظر دارد هر هفته به طور مرتب اين سلسله مصاحبهها را منتشر كند. تاكنون بيست بخش از اين مصاحبهها پيش رويتان قرار گرفته است كه همگي آنها در آرشيو ديپلماسي ايراني در دسترس هستند و اكنون بيست و يكمين بخش آن پيش رويتان قرارميگيرد:
درباره ديگر فرزندان معمر قذافي، آيا به آنها هم نقشي ميداد؟
بله. مثلا خودش بود كه به ساعدي گفت سلفي باش و اين گونه رفتار كن. او هم برخي جوانان را دور و بر خودش جمع ميكرد و در ورزش دخالت داد اما...
مثلا سيف الاسلام را كرده بود چهره مدرن ليبي و جانشين احتمالي خود و ساعدي را چهره سلفي كرده بود...
بله تا بخشي از جوانان ديني را جذب كند ولي همان طور كه شنيدهايد بعدا اخبار بد و شنيعي درباره او در آمد به گونهاي كه تبديل به يك رويدادي شد كه نقل محافل در ليبي شد. و او يك نفر را هم كشت، يعني محمد عبدالله السنوسي كشت به اين ترتيب كه يك نفري بود به اسم بشير الرياني كه بازيكن فوتبال بود كه واقعا دوست صميمي ساعدي بود. يك مرتبه در يكي از جلسات به ساعدي گفت تو مرد نيستي، زني و من اين را ميدانم. محمد عبدالله السنوسي به او گفت تو چگونه اين حرف را ميزني و همين مساله باعث شد تا بشير الرياني كشته شود و جنازهاش را سگها خوردند. همان بشير الرياني كه بازيكن فوتبال بود. اخبار زيادي درباره ساعدي گفته ميشود كه من نميتوانم آنها را بگويم.
درباره باقي اولادش چطور؟
معتصم هم زماني با او آشنا شدم كه مشاور ارشد امنيت ملي بود و من در جلساتي كه برگزار ميكرد به دليل اين كه وزير امور خارجه بودم، حاضر ميشدم. هميشه هم با همديگر اختلاف داشتيم. آدم بددهني بود و حتي به نخستوزير اهانت ميكرد. يك بار در نيويورك بوديم، معمر در شوراي امنيت وارد شد و روي صندلي ما نوشت "وي آر هير" (we are here)، معتصم دوست داشت كه اين ورقه را پيش خودش داشته باشد ولي من آن را در جيبم گذاشتم. ولي او در برابر علي التريكي و بشير صالح، مدير دفترش و موسي كوسا اصرار كرد كه آن نامه را داشته باشد. در نتيجه بين ما اختلاف شد. او ميگفت بده من ميگفتم نميدهم. ميگفتم روي صندلي من نوشته شده و من حق دارم آن را خودم به تنهايي داشته باشم. بعد رو كرد به ]پدرش[ و گفت جناب رهبر به من برگه را نميدهد. به من رو كرد و گفت كپياش را به او بده. بعد به او گفت تو هميشه وابسته به شلقم هستي و او تو را جادو كرده است. بايد اصولش را ياد بگيري. او آدم هتاك، زباندراز و بي بند و بار بود. يك بار حتي به شكري غانم گفت كه از او ميخواهد كه مديريت شركت نفت را به او بدهد و ميخواهد چاههاي نفت را در اختيار داشته باشد. شكري غانم گفت، من چنين كاري نميكنم، حتي اگر دستم را قطع كني من امضا نميكنم. و شكري رفت نزد معمر قذافي و به او گفت كه پسرت معتصم اين چيزها را ميخواهد. قذافي گفت كدام معتصم. گفت معتصم. قذافي گفت معتصم بالله پسرم؟ گفت بله پسر شما اين را مي خواهد آن را مي خواهد. خلاصه يك درگيري شديدي ميان او با شكري غانم به وجود آمد و غانم به دست آنها بهانه نداد. يك بار در جلسهاي كه من حاضر بودم شروع كرد ]قذافي[ به ساعدي دشنام دادن كه تو چه حق داري فشار ميآوري كه چنين اموالي ميخواهي و از او اموالي را پس گرفت، زمينهايش در امارات و جاهاي ديگر را گرفت. براي اين كه معمر احساس كرد كه فرزندانش از حد گذشتند. براي همين به محض اين كه ديد تحركات اضافه ميكنند، فرمانشان را دستش گرفت و متوقفشان كرد. يعني اين را قذافي ميفهميد و سعي ميكرد كه موازنهاي ميان آنها ايجاد كند.
ديگر بچههاي قذافي چطور؟
محمد را زياد نديدم شايد يك يا دو بار. او متخصص امور مالي بود و مخابرات دستش بود و ميلياردها دلار در اختيار داشت. فكر ميكنم ثروتمندترين فرد ليبي بود و لازم است كه اين اموال پيگيري شوند و به خزانه مملكت باز گردند. او وارد خشونتها نشد ولي او هم لباس ديني بر تن كرد و در عين حال وارد امور مالي شد، و بر سر اين مسائل هم با بردارانش اختلاف داشت. به خصوص او با معتصم سر بعضي امتيازها مثل پپسي كولا و كوكا كولا درگير شد و گفته ميشود كه معتصم او را كتك زد. براي اين كه شبكه مخابرات را محمد در كنترل خود داشت. در اينترنت تصاويري از معتصم در فيسبوك از نشست و برخواستها و شبنشينيهايش منتشر شد و براي همين از محمد خواست كه اينترنت را ببندد. محمد رد كرد و معتصم هم او را كتك زد.
كدام يك نزد قذافي شانس بيشتري داشت؟
والله قذافي تصور ميكرد كه سيف الاسلام باشد ولي بچههايش همه به او ميگفتند جناب رهبر. يك بار عبدالسلام جلود حاضر بود گفت برادر من از كلمه بابا استفاده كن. و وقتي كه سيف در آمد و عبدالسلام او را تنها ديد، گفت براي چه به او ميگويي جناب رهبر. گفت اگر اين گونه خطابش نكنم به مصالحم نميرسم.
تا اين اندازه؟
تا اين اندازه. يعني اگر معمر احساس پدري يا برداري يا دوستي داشت، همهاش به خودش بر ميگشت. او پدر خودش و برادر خودش و پسر خودش بود.
هانيبال قذافي چطور؟
او را فقط يك بار ديدم. در فرانسه كاري كرده بود و به مشكل بر خورده بود و برايش حكم صادر كرده بودند و از اين كارها، براي همين يك شب به دفتر رهبري احضار شدم، سفير سابق ما در فرانسه هم بود. محمد حجازي، رئيس دفتر معمر هم بود. بعد هانيبال آمد و گفت اين همه به من توهين شده و تو از من دفاع نميكني. ولي تو معمولا در رسانهها از ما دفاع كردهاي. گفتم آخر برادر من اين مشكل شخصي تو است. يك بار هم در تلفن با من صحبت كرد كه آن بار هم نتوانستم با او به تفاهم برسم. دو بار بود يك بار حضوري كه گفتم و يك بار هم تلفني...
يادت هست چه ميخواست؟
والله يادم نيست. هميشه مشكلاتي در خارج داشت و ميخواست كه مشكلات خارجش را حل كنم. حقيقتا هميشه هم شكايت داشت كه من به مشكلاتش اهميت نميدهم. معمولا كساني كه مشكلاتش را در خارج حل ميكردند عبدالله السنوسي و موسا كوسا بودند. من در امور او دخالت نميكردم.
خميس القذافي چطور؟
خميس نظامي بود. آدم بسيار حرفهاي و منضبط و شخصيت غريبي داشت. هميشه جلويت آماده ميايستاد: بله سرورم، امر امر شماست سرورم، حاضرم سرورم..
مقابل پدرش؟
مقابل هر كسي حتي مقابل من. هميشه سلامش سلام نظامي بود. وقتي وعده ميداد سر وقت ميآمد. هميشه حاضر و منضبط بود. شايد حرفهايي درباره فساد و اين چيزها در رسانهها عليه او بود ولي او آدم نظامياي بود كه هيچ وقت در عيان نبود حتي در جامعه ليبي. اسمش هم هيچ وقت نزد مردم مطرح نبود و حرفي از فسادهايش زده نميشد، تازه وقتي كه دشمنياش را با مردم نشان داد او را شناختند و ديدند كه چقدر خونريز و خشن است، چه كار عليه ليباييها كرد، آنها را آتش زده و نسلكشي كرد. اما همان طور كه گفتم همه اينها را پدرش دستور ميداد. او براي هر كدامشان روي ورق نوشت كه بايد چه كار كنند و به هر كدامشان گفت تو نقشت اين است و تو هم نقشت اين است. مثلا سيف العرب يك بار تلاش كرد توني بلر را ترور كند. وقتي توني بلر به ليبي آمد. اولين سفرش به ليبي بود كه من در منطقهاي بودم به اسم مربعات در خارج از طرابلس كه تحت محافظت بود. معمر قذافي هم آن جا با لباسهايش كه لباس بومي مردم ليبي بود، حاضر بود، انگار كه داماد باشد. ما در چادر بوديم و او در كاراوان بود و هنوز از او استقبال نكرده بوديم. من به استقبال توني بلر به فرودگاه نرفته بودم. ديدم كه معمر در ميآيد و ميرود داخل و نگران است و دائما تلفن صحبت ميكند. پيش خودم گفتم چه شده. بعدا فهميدم به واسطه وجود مساله بلر و درگيرياش در عراق و اين مسائل سيف العرب ميخواست مسلسل بردارد و توني بلر را بكشد.
يعني ميخواست با مردم عراق همدردي كند؟
بله مثلا ميخواست همدردي كند. براي همين وضعيت فوق العادهاي پيش آمده بود و مادرش آمده بود گريه ميكرد و در لحظه آخر او را گرفتند. او بيماري رواني هم داشت. معروف بود كه هميشه مراقب او هستند. در ابتدا هم او گرايشهاي اسلامي پيدا كرد. سپس به آلمان رفت و در بارها به خوشگذراني پرداخت كه مشكلات بسياري ايجاد كرد. كه قبلا درباره خانهاش و اين حرفها گفتم.
يعني از يك طرف مشكلات ديپلماتيك و سياسي داشتي و از طرف ديگر مشكلات فرزندان قذافي هم بودند؟
بله (با خنده).
ادامه دارد...