ديپلماسي ايراني: محمد حسنين هيكل، روزنامه نگار مشهور مصري و جهان عرب به تازگي كتابي را با عنوان "حسني مبارك و زمانهاش..از تريبون تا ميدان" به رشته تحرير در آورده است كه در آن به زندگي سياسي مبارك و چگونگي رسيدنش به قدرت، تداوم رياست جمهورياش تا تظاهرات ميدان التحرير و سرنگوني او ميپردازد. همان طور كه از عنوان كتاب پيدا است، دوران حكومت مبارك و زمانهاي كه باعث شد او به قدرت برسد و از تريبونهاي سخنراني به رياست جمهوري منصوب شود تا ميدان التحرير كه در حقيقت انقلابي عليه او را شكل داد، موضوع اصلي اين كتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهاي پنجشنبه و روزنامه السفير لبنان روزهاي دوشنبه هر هفته با هماهنگي هيكل هر بخش اين كتاب را منتشر كردهاند. ديپلماسي ايراني نيز در نظر دارد هر هفته در روزهاي جمعه به طور مرتب همه بخشهاي اين كتاب را منتشر كرده و در اختيار خوانندگان قرار دهد. هيكل براي اين كتاب خود ملاحظه و مقدمهاي نوشته است كه ما نيز در ديپلماسي ايراني عينا آنها را منتشر كرديم.
تا كنون چهارده بخش از اين كتاب در اختيار خوانندگان قرار گرفته است كه همگي آنها در آرشيو ديپلماسي ايراني در دسترس هستند، اكنون پانزدهمين بخش از كتاب هيكل تحت عنوان "حسني مبارك و زمانهاش..از تريبون تا ميدان" در اختيارتان قرار ميگيرد:
پرزيدنت مبارك گفت:
- «اين موضوعي است كه ميخواهم دربارهاش با تو صحبت كنم.»
سپس به سرعت باد كلامش را ادامه داد اما سرزنش نيز در پايان صحبتهايش هم بود:
«پرزيدنت انور خودش را خسته كرد كه با تو همكاري كند.»
پرسيدم: «چگونه فردي ميتواند در سياستي كه به آن اعتقاد ندارد، همكاري كند؟!»
گفت: «ميتواني كمك كني بدون اين كه با اسرائيل تعامل داشته باشي.»
گفتم: «در سال 1956 به من پيشناد وزارت شد، زماني كه همچنان جوان بودم و منصبها ميتوانستند مرا مغرور كنند، بعد از آن پرزيدنت سادات به من پيشنهاد معاونت نخستوزيري يا رئيس ديوان سياسي را داد.»
گفت: «ميدانم، منظورم اين نبود كه با تو درباره منصب صحبت كنم.»
از تو يك سوال صريح و روشن ميپرسم، پرسيد در حالي كه داشت بر روي من تمركز ميكرد: «نظرت درباره دخالت دادن حزب ملي چيست؟!!»
در ابتدا وحشت كردم و به او گفتم: «من وارد يك اتحاد مشترك با جمال عبدالناصر به رغم دوستي و پافشاريهاي مكرر او نشدم، براي اين كه اعتقادي به چنين تنظيمات سياسي براي دخالت در قدرت نداشتهام، علاوه بر آن از طرفداران ايده وابستگي حزبي روزنامهنگاران نيز نيستم.»
●●●
كمي سكوت كرد، بعد پرسيد:
«اگر فكر ورود به حزب را نميكني پس ميخواهي چه كار كني؟!»
افزود: «عاقلانه نيست كه در خانهات ساكت بنشيني.»
با خنده گفتم: «جاي نگراني وجود ندارد، من به فهرست بيكاران در جستجوي كار نميپيوندم.»
افزودم: «من قراردادهايي براي نوشتن كتابهاي تازه با چند ناشر در لندن و نيويورك دارم تا كنون شش كتاب نوشته و منتشر شده كه همگي از انگليسي به زبانهاي ديگر ترجمه شدهاند، آخرين آنها كتاب «بازگشت آيت الله» The Return of The Ayatollah است كه درباره انقلاب ايران است كه زماني كه در زندان بودم در اروپا و امريكا منتشر شدند و تا كنون نيز به 17 زبان ترجمه شدهاند. به محض اين كه از زندان بيرون آمدم «آندره دويچ» كه بزرگترين ناشر در لندن است با من تماس گرفت و از من خواست كه اگر ميتوانم به سرعت كتابي را درباره دليل ترور «سادات» بنويسم و به آنها تحويل دهم، به نظر آنها او «قهرمان صلح» است، با پيشنهادش موافقت كردم و درباره جزئيات آن به زودي در سفرم به لندن با آنها صحبت خواهم كرد.»
حرفم را قطع كرد: «كتاب درباره پرزيدنت انور است؟!!»
گفتم: «نه درباره او بلكه درباره چگونگي ترور او به طور خاص، دنبال عنواني براي آن بودم كه به زندان افتادم، قبل از اين كه از لندن با من تماس بگيرند داشتم به چيزي از اين قبيل فكر ميكردم ، به ذهنم رسيدن كه عنوان «پاييز خشم»! را برايش انتخاب كنم.»
پرزيدنت عنوان كتاب را همان طور كه شنيده بود، تكرار كرد، در حالي كه از مقصود من شگفتزده شده بود، اما بر شگفتياش غلبه كرد و نظر داد: «اما اين مساله باعث ميشود كه مشكلات بسياري برايت به وجود بيايد، براي اين كه پرزيدنت انور طرفداران بسياري دارد!»
گفتم: «اما درباره مشكلات، من به آنها عادت كردهام. بعدش خواهش ميكنم درك كني كه پرزيدنت سادات دوست من بود و مشكلي نيست كه نظرتمان با هم فرق داشته باشد، راه ما از هم دور شد اما اثري بر من نگذاشت.»
به حرفم اضافه كردم: «وقتي كه پرزيدنت سادات ترور شد من در زندان بودم كه فهميدم، صادقانه بگويم كه برايش گريه كردم، به وقتش بر همه اختلافهايي كه داشتيم اثر گذاشت براي اين كه اشك و خون همه چيز را پاك كردند!!»
●●●
ناگهان نظري داد كه شوكهام كرد: «نفهميدم كه چگونه كتابها سرگرمي خوبي ميشوند!!»
و گفت: «نمي توانم تصور كنم كه كتاب يك سرگرمي خوب باشد، هيچ وقت در طول زندگيام اين گونه نبوده است!!»
و از من پرسيد: «اما فكر ميكني كه به روزنامهنگاري در مصر باز گردي؟»
گفتم: «اصلا كلا به آن فكر نميكنم، از نگاه من پس از خروجم از الاهرام نقش من در روزنامهنگاري پايان يافت و فرصت را به ديگران و نسلهاي ديگر دادم.»
ديد فرصت خوبي است كه دوباره به سراغ پيشنهادش برود، براي همين گفت: «خسارتي است كه كشور نميتواند از تو استفاده كند.» پرسيدم: «آيا گمان ميكني كه وجود يك روزنامه نگار و نويسنده مصري كه كارهايي در اندازه بينالمللي دارد فايدهاي براي كشور دارد؟»
بعدش برايش درباره حجم نشر بينالمللي سواي از كتاب يا روزنامه به خصوص اگر دو تاي آنها با يكديگر جمع شوند تا كتاب منتشر شود و بعد از آن فصولي از آن در هزارات روزنامه در سراسر جهان چاپ شود، توضيح دادم.
جواب داد كه همچنان فكر ميكند كه به حزب ملي بپيوندم كه فرصت در آن نامحدود است.
گفتم: «تو ميخواهي كه من به حزب ملي بپيوندم در حالي كه من و ديگران از تو ميخواهيم كه از آن خارج شوي.»